Malasema




Thursday, February 02, 2012

٭
ایمیل دیروز مادر:


سلام مالا
هوا ابري هست
وگاهي هم برف مياد
امروز رفتم سپه خريد
 كمي خريد كردم
 40 هزارتومن شده
حقوق من ديگه كفايت اين گروني را نميكنه
چرخ خياطي هم خراب شده
نميدونم چطوري ببرم وبدهم
مرد ارامني درست كنه
توي گرگان هست
زنگ زدم
گفت بايد بياري
من هيجي زبان نخوندم
وبلد نيستم
وفردا هم فتوحي مياد
؟دندونت بهتر شد
بوسهاي بيحالي



........................................................................................

Tuesday, November 08, 2011

٭
بیست و چهارو که رد کنی
رشد کردن صدا میده



........................................................................................

Wednesday, June 08, 2011

٭
 از خواب پا میشی و میبینی کنارت نیس
 صبر می کنی تا ببینی صدایی از دستشوی میاد

پ.ن.
اون چند لحظه صبره کش اومده اندازه ی زنده گیم




........................................................................................

Saturday, May 08, 2010

٭
خاطره نفست را می گیرد
اهنگ خاطره بارانت می کند
و بو
سرنگی می شود
 که دنیا را در لحظه تزریق می کند
هه؛ 
کارَت تمام است



٭
همینطور تکه تکه از تن تو می کَنند
تا تو را تبدیل کنند به آن چیزی که می خواهند.
درست مثل من که افتادم به جان این کُنده توت
که داده ام از درازا دو نیم کرده اند 
تا تبدیلش کنم به یک سه تار.
و حالا به کمک یک مُقار دارم تکه تکه چوب های اضافی اش را می تراشم
جادویی که نه.
این، تازه اولین پله ست. 
می دانم باید سی و نُه تار دیگر ساخت؛
می دانم باید همه فوت و فن استادان قدیم دا جمع بزنم با دانشِ غرب.
می دانم باید صبور باشم
و ذوق زده نشوم به اندکی توفیق.
می دانم هیچ فریبی نباید مرا به در کند از راه.
می دانم مثل یک غربی باید با یک فرضیه آغاز کنم.
بعد، آزمون و خطا 
تا اگر چیزی سدِ راه نشد
(همان چیزهای ترسناکی که میگویند)
سرانجام آن چهلمین تار بشود
همان سه تار جادویی.




........................................................................................

Thursday, April 22, 2010

٭
دو نفر از دانشمندان عزیز راست کردند که ببینند آیا چیز های به غیر از دارایی ها و نیروی کار و تکنولوژی و سرمایه و .. بر موفقیت کشور تاثیر میزاره یا نه؟ شاید شما هم مثل من سوال کرده باشین که خب غیر از اینا که دیگه چیزی نمیمونه و استاد گرام هم در جواب گفت یعنی چیز هایی که وجود خارجی ندارن و یا شاید هم داشته باشن ولی حداقل ارتباط عللی مستقیمی بینشون نیست ولی می تونن تاثیر بزارن و ما اسم این چیز ها را میزارم سان اسپات
. البته اینجا هم من یه سوال دیگه هم پرسیدم که بعدا میگم.

و نتایج تحقیقشون چی شد؟ این شد که دیدن تو کشوری که ملت به سان اسوات ها توجه می کنن دو تا نقطه تعادل وجود داره. یکی نقطه تعادلی که ملت طبق سان اسپات عمل نمی کنند و یک نقطه تعادل وقتی ملت طبق یان اسپات عمل می کنند که در این کشور ها تعادل دومی نطقه تعادل بالاتری (بهینه تری) هست.
و دیدن تو کشور هایی که مردم به سان اپات توجه نمی کنند فقط یک نقطه تعادل هست. و حدس می زنی این نقطه تعادل در شرایط یکسان کجای اون دو تا نقطه تعادل قبلیه؟ وسطشون کمترین بیشترین؟ جواب اینه که نقطه تعادل کشور بی توجه به سان اسپات بیشترینه

حالا اگه هنوز تصوری از سان اسپات نداری می گم سوالم چی بود. اون موقع من پرسیدم پس مثل سان اسپات یعنی چیزی مثل دین؟ و یا اعتقاد به خدا؟که دیدم استاد گرام هول شد و گفت اینم میتونه برداشت بشه ولی بیاید تو برداشتاش صحبت نکنیم و تعادلش رو فقط حساب کنیم و مکثی کرد و گفت شاید خرافات تعبیر بهتری باشه
که ما هم دستگیرمون شد بعله

حالا یعنی چی؟
یعنی اینکه تو کشوری که دین رواج داره اکه مثلا جنگی بشه دین کمک می کنه. باعث میشه سربازا خطر بیشتری رو بپزین و تخماشون گنده بشه واسه همین چه می دونم مثلا خوندن دعای توسل واسه سرباز ایرانی خیلی بهتره تا نخوندنش وقتی یارو اعتقاد داره. ولی تو کشور بی دین به جای جو دادن میرن تانک می سازن دهن هر چی سربازه تخم گندس می گان. یا مثلا دعا حالا مریضای مومن رو بهتر می کنه تا اینکه طرف مومن باشه و دعایی خونده نشه ولی کشور بی دین از باب اینکه میدونه هیچ دری از آسمون باز نیس مشکل رو حل می کنه و دارو رو کشف می کنه

حالا چرا یارو اسم مقاله اش رو گذاشته لکه های خورشید؟
در ۴ قرن پیش یه اقتصاد دانی تئوری مطرح می کنه به همین نام و با این ایده که لکه هایی که توی خورشیدن رو محصولات کشاورزی تاثیر میزاره که خب حرف چرتی زده ولی این دانشمندان در یک اقدام با مزه همون اسم رو روی کارشون گذاشتن


http://ideas.repec.org/a/ucp/jpolec/v91y1983i2p193-227.html


موید باشید



........................................................................................

Thursday, March 18, 2010

٭
There is no tomorrow.



........................................................................................

Wednesday, March 17, 2010

٭
Let your hair grow
I'll be the scarecrow



........................................................................................

Monday, March 15, 2010

٭
نوشتن یعنی اینکه یه چیزی کمه
حالا یا کلمه پنیر رو در یخچال باشه
یا رمان جنگ و صلح تولستوی



........................................................................................

Sunday, March 14, 2010

٭
چرا وقتی می خوای برنامه برا خودت بنویسی خودتو در حالته ایده آلت در نظر می گیری؟
یادت میره غیر خود ایده آل رو؟
خود بی حوصله خود دلتنگ
خود ضعیف
خود دائم و الشق
خود وقت به گا ده
کثافتا رو بیار توی مدل
نترس
بهتر می تونی کنترلشون کنی 



........................................................................................

Friday, March 12, 2010

٭
من از مادر زاییده نشدم
اینو اخیرا فهمیدم
از این باب که
من میخواد خیلی کار ها بکنه
ولی چون از مادر زاییده نشده
هیچ کاری نمی کنه



........................................................................................

Monday, March 08, 2010

٭
باهوشای ایران به مراتب خنگ تر از باهوشای بقیه جاهان
چرا؟ چون باهوشا رفتن جاهای بهتر برا زندگی مثلا امریکا
چرا؟ چون باهوش بودن
و امریکا همینطور گنده تر و گنده تر شد و امریکا شد

داشتم فکر می کردم خب پس اولش امریکا چطوری آدم جمع کرد؟
هیچی آقا امریکا خوش تیپ بود
همه توش کت شلوار می پوشیدن می رفتن سر کار
اینطور شده که اگه کسی می خواست فکر کنه بهترین کشور کدومه خوشتیپ ترینه به ذهنش میومد
از این باب که تو دبستان اول سال همه می خواستن برن تو تیمه پسر خوش تیپه
حتی اگه هیچ پس زمینه ای از بازی طرف نداشتن
بعد آخرش میدیدی یارو فوتبالی هم بارش نیست ولی برد همه رو
همه هم میگن تیم فلانی برد
حالا شاید بگی پس انگلیس چی؟ اون که رویال تره تازه
آره ولی تفاوت امریکا این بود که بچه باحال بازی در میاورد
با کت شلوار تو صحرا عرق می کرد و آستین بالا ماشین و کر و کثیف ماشین رو درست می کرد ولی انگلیس اصلا صحرا نداشت اگرم داشت اصلا نمی رفت ماشینش هم خراب می شد سپاستین درست می کرد بعدشم اخراج می شد که چرا ماشین خراب شده

خلاصه اینکه قضیه خوش تیپی رو تو زندگیت دست کم نگیر



........................................................................................

Wednesday, February 17, 2010

٭
ترم اول دو تا خودکار خریدم
یه آبی
یه مشکی
و تا آخر ترم
اونا هم تموم شدن

ترم دوم دو تا خودکار خریدم
یه آبی
یه مشکی
و نه تا آخر ترم
بلکه سر امتحانا
تموم شدن

بعضی وقتا به همین سادگی
از رد پام می ترسم



........................................................................................

Friday, March 28, 2008

٭

خيليا از همون موقع كه به دنيا ميان دور از آدميزاد به دنيا ميان

مثلا تو جنگل يا نوك قله كوه تالاپي ميفتن تو دنيا

خيليا هم كه نه، كميا

تا آخرم هي ميگن فلاني دور از آدميزاده

ولي من دور از آدميزاد نيستم

من اصلا خود آدميزادم

خود آدميزادي كه فقط كمي دوره




........................................................................................

Thursday, March 27, 2008

٭

اگه ديگه عاشق نشم چي

دست اندازا رو با چي پر كنم

چاله چوله ها رو چطور

شما كه از خودمونيم

تعارف كه نداريم

اگه ديگه عاشق نشم

خودمو با چي پر كنم




٭

لذت ها را آفریده اند که بردنشان را تصور کنیم؟




٭

عاشق بودم

شین که قابلی ندارد

عاق بودم

و خندم مي گرفت

از کسشعر بودن همه چي

شين كه قابلي ندارد

از كس عر بودن همه چي

از مسخره بودن همه چی

از اینکه خدا خنده كنان

آويزان شاخه ي درختي ست

شين كه قابلي ندارد

آويزان آخ هي درختي ست

و آرام تاب مي خورد

در ظهر های تابستان

که حوصله سر نرود

که مادر از خواب نپرد

و مواخذه نکند

ظهر نخوابیدنش را

شين كه قابلي ندارد

ظهر نخوابيدن را

مادر می خواهد خدا را هم مواخذه کند

مادر ميخواهد آخرين تهديد ها را بكند

مادر ميخواهد آخرين خط لب را پر رنگ كند

آخر زمان است

هر چیزی که فکرش را کنی پیش می آید

شین که قابلی ندارد

هر چیزی که فکر کنی 3.14 می آید

اصلا راستش را بخواهید

آنقدر عزيز هستيد

بی تعارف بگویم

آنقدر ضروري هستيد

شين كه بماند،

در تمام زبان هاي دنيا

هیچ حرفی، هيچ كلمه اي هيچ جمله اي

قابل شما را ندارد :




٭

درخت ها در خشكي مي ميرند

ماهي ها در آب مي ميرند.




........................................................................................

Friday, February 01, 2008

٭

The past, past, well now let me tell you about the past

The past is filled with silent joys and broken toys,

laughing girls and teasing boys,

Was I ever in love? I called it love- I mean, it felt like love,

There were moments when, well, there were moments when

شنگري

شَنگري لاس

شب امتحانش؛ سيگار به دست دمه پنجره بود و به كتابش نگاه مي كرد

نه كتابشو انداخته بود گوشه تخت و

به نم نم بارون گوش مي داد

يا نگاه مي كرد

البت نم نم خودش مياد

بارونو مي گم

روي پوست

روي نگاه مادر

كه داره شنگري رو مي بي نه

شنگري كه ديدن نداره

سيگار كشيدنش رو مي ديد

براي اولين بار

طرفاي 1960

Present, Go out with you? Why not

Do I like to dance? Of Course,

Take a walk along the beach tonight? I'd love to,

But don't try to touch me, don't try to touch me

Cos that will never happen again,

Shall we dance

شنگري كار مي كند و درس مي خواند

و گاهي هم درس ميخواند و كار مي كند و مي گذرد

شنگري كمتر به روي خودش مي آورد

تا بتواند بگذرد

بعد از بالا رفتن پله ها خب نفس نفس مي زند

اگر شب برق برود .. خب مي خوابد

و مي رقصد

با كسي كه پا بدهد برقصد

و باز هم مي گذرد

طرفاي ..

طرفاي الان

The future, Tomorrow? well tomorrows a long way off

Maybe someday I'll have somebody's hand

Maybe somewhere someone will understand

You know I used to sing- a tisket a tasket a green and yellow basket

I'm all packed up and I'm on my way and I'm gonna fall in love,

But at the moment it doesn't look good

At the moment it will never happen again

I don't think it will ever happen again.

فردا؟

شما اينترنت داريد

كتابخونه هاي حجيم با كتاب هاي فخيم

و نرم افزار هايي كه از رنگ آدامستان قطر قوزك پايتان را تشخيص مي دهد

شما آدم هاي قوي و دانشمندي هستيد

من تا اينجارو مي دونم

بقيه را شما بگوييد

خيلي بهتر از من





















........................................................................................

Sunday, September 16, 2007

٭
خداوند نیمکت را آفرید
خداوند فرد اول را آفرید
خداوند فرد دوم را آفرید
خداوند فرد سوم
خداوند مکث کرد
خداوند ایستادن را آفرید
خداوند فرد سوم را آفرید



........................................................................................

Saturday, July 07, 2007

٭
زني كه تا حالا ارگسم نشده



........................................................................................

Tuesday, June 26, 2007

٭
از ضعف مي خوابي؟
آخرشم يه روز از ضعف ميميري ؟
تا شايد يه دنياي ديگه
از ضعف يكي ديگه به دنيا بياي ؟



........................................................................................

Friday, June 22, 2007

٭
تو بچگي تهديد مامانم اين بود كه از خونه بيرونم ميكنه تا نمكي شم
يه بار سر يه چيزه تخمي واقعا اين كار و كرد؛ كسخلي بود زمان خودش
يه پسر 8 ساله
دست راستش يه گوني سفيد نون خشك
دست چپ بقچه لباس
(بقچه لباس هم بهم داد)
هيچ خواهش و خايه مالي نكردم، تخمم نبود
وقتي راه افتادم تو كوچه به اين فكر مي كردم
كه خيابوناي بالاي كوچه چندان نون خشك ندارن
و خيابونا پايين كوچه مون كر كثيف تر ان
ولي كوچه هاي مستقيم خوب نون خشك دارن
بايد خوب كار كنم و نمكي كاردرستي بشم
چند سال ديگه كه ميتونم با پولام يه گاري بخرم
تصادفي امكان داره مامانم در يه خونه رو باز كنه
منو ببينه و بفهمه چه گهي خورد، و پشيمون بشه

همونطور كه به سر كوچه نزديك مي شدم
خوشحال بودم كه يه روز
مامانم پشيمون ميشه
و همين كافي بود



........................................................................................

Wednesday, June 20, 2007

٭
بوي هر آلتي ديوونم ميكنه
حتي مال خودم



........................................................................................

Monday, June 18, 2007

٭
سعيد احسان زاده نام شاعريست
شاعري كه هيچ جايزه ادبي نبرده
و در هيچ فراخواني هم شركت نكرده
حتي كتابي هم منتشر نكرده
چندان هم معروف نيست
فقط من ميدانم شاعر است و زنش- وقتي جوان بود
اطرافيانش مي پندارند سعيد احسان زاده كارمند است
آخرش هم متوجه اشتباه شان شدند
و او را بازنشسته كردند
تا با خيال آسود بسرايد



٭
از لاو كنترل شده بدم ميايد
كنترل نشده اش هم به گا مي دهدم



٭
خوشبختانه هر قدر هم خانم دكتر داف باشد
افكار آدمي بر طلق هاي سياه راديولوژي ثبت نشود



٭
از افتخاراتش اين بود كه سه تا دوست پسر اين لاو دارد
بيچاره نميدانست همش پيداكردني نيست
ساختني ست



........................................................................................

Sunday, June 03, 2007

٭
به كسي كه بش نرسيده؛ sms نزينين "به من رسيد"
مبين گفت اينو بزار تو وبلاگت



........................................................................................

Thursday, May 31, 2007

٭
فرق من و تو اينه
من از سكته قلبي مي ميرم
تو همينطوري



........................................................................................

Saturday, May 26, 2007

٭
به من رسيده
خوب هم رسيده دوستان
من به قويترين جايي كه بتوانم تصور كنم نشسته ام

باور كنيد اينجا، اين بالا‌، اين اوج
نه كسي دربند خيرات حلوا هست
و نه كسي پيدا مي شود كه حس ِ كردن داشته باشد، آن هم آپولو، آن هم در هوا
باور كنيد اينجا، اين بالا، اين اوج
چيزي نيست

آسوده از خواب برخيزيد
آسوده سگ دو بزنيد و روزمرگي داشته باشيد و بياساييد
آسوده به گا برويد و آسوده تر بميريد
آسوده از خيابان رد شويد و بدانيد هيچ خبري نيست برادران

زندگي با تمام پيچيدگي‌هايش برايم در دو سه خط چكيده
يا بايد
به قول كامو چيزي پيدا كنم كه بتوانم خود را نثار آن كنم.
برايش بميرم و با تكان خوردن مژه‌اش
براي خودم يك جنگل كاج فكر تيز كنم.
بايد آنقدر برايش بروم كه يكي شوم.
يا بايد
قوي باشم و خودم را بپرستم كه دلم جايي نيفتد
و "چيز" يك كاموي ديگر باشم. كه دردي ندارد ولي
لذتي هم نيست كه اگر باشد قابل مقايسه با قبلي نيست.
شايدم انتخاب بين عشق و عزت نفس باشد.

من به عشق زنده ام و حاضرم برايش هرچه بكنم
چرا كه آمده ام براي يكي شدن، پس اولي ؟ نخير آقا. كيرمم دهنت.
اين حتي برخلاف قوانين بين الملل است. مگر نديديد هر ميوه اي
هسته اي براي تف كردن دارد؟ و هر جا سطل آشغالي
اين جنده پير خسته تر از آن است كه در قبال عشق و دنياي فاضله و رويايي‌اش كون ناقابلش را تقديم كند.
اين جنده به اين فكر افتاده دادن بس است، كمي از پول دادن هايم را خرج كنم.
نيچه پيرتر از اين حرفا بود كه دستي به سيبيلاش كشيده غر غر كنان گفت:
"همه، قدرت رو مي پرستند." يه ساعت بعدش به صندلي تكيه داد و با پوزخند گفت:
"ارزش احساسات به شدتش نيست، به مدتشه." به قهوه موكاي رو ميز نگاه كرد و گفت:
"تنها چيز پايدار، مجاز شاعرانه هست." از اين به يعد سكوت كرد.
والتين والزيتون كه من هم آدم بودم. از بالاي كوه افتادم. به جاي ريسمون از زنجير استفاده مي كنم. حالا يا سياه يا سفيد.

آسوده به وسايل ارتباط جمعيتان نگاه بيندازيد كه چيزي انتظارتان را نمي‌كشد.
آنچه انتظارش را مي‌كشيد فقط در خودتان پيدا مي شود.

چيزي را پنهان نكرده باشم، شما كه از خودمون هستيد،
حتما خودتان هم فهميده‌ايد كه من كوني هستم، آن هم چه كوني
باز اين حشر و قلقلك در كونم مي‌آيد كه دوستش بدارم و با كله بپرم تو چاله
كه به گا بدهم باز چيز هاي نداشته ام را، با اين كه همه حرفاي بالا را مي‌دانم
اين جنده پير زيادي مي داند و زيادي نميدانم مي گويد، گويي آلتش خل هم هست
براي نوشتن اين پست كثيف زندگيم را به گا دادم
نميدانم، شايد اغراق شده و حتي سنگين باشد
شايد هم خيلي بديهي بود و من نميدانستم
به هر حال اگر شما غير از اين در دامن داريد
بخيل كه نيستيم، نوش جونتان، مرا هم دعا كنيد

منابع و مراجع پيشنهادي:
هنرمند گرسنگي، كافكا، داستان كوتاه
ماريادوس‌پراسه‌رس، ماركز، داستان كوتاه
وبلاگ اين و اين پست
اين كه شوك بودم چرا من ننوشتم

مراجع و منابع خيلي پامنقلي گفتم و شايد ربطي نداشته باشن
حتي به هم، ولي از همينا سوال مياد



........................................................................................

Sunday, May 13, 2007

٭
آدم هاي قوي نمي نويسند
آدم هاي قوي نوشته مي شوند
لا به لا
ي
پستها



........................................................................................

Wednesday, April 04, 2007

٭
يه شب رفتم بام تهران
تا اگه زلزله اومد از شهر زير پام عكس بگيرم
وبا گرون ترين عكس قرن، پولدار بشم.
زلزله نيومد.



٭
باتري MP3-Player كه داره تموم ميشه
داري واسه آهنگ ميميري
و دلت ميخواد صداشو بازم بيشتر كني
و هر چقدر كه صداشو بيشتر كني بيشتر احتمال ميره كه صدا قطع شه
مثله يه رابطه
كه خيلي حولشي، ولي نبايد تنهاييشو به گا بدي
ديدين اين عاشق خفنا چه خوب صدا رو قطع مي‌كنند؟
آدم اگه سالم باشه كه آهنگ گوش نميده با باتري كم كه
چه ميدونم، ميره جروبحث مي‌كنه سره كرايه تاكسي



........................................................................................

Monday, April 02, 2007

٭
بزي جون بزبزي جون دور نشي از مامانت
نكنه گرگ سياه چنگ بزنه به شاخت
بزي جون دوس ندارم چشماتو غم بگيره
دوس دارم بازي كني دوروبره مامانت
آي بزي جون بزي جون
نازنازي جون نازي جون

(بزي در جواب:)
از همه بهتر مامان منه
طلا و گوهر مامانه منه
فرشته آااااسمونا كه رو زمميينه
مامانه منه

پ.ن.


بزك تو ميدوني
تو ميدوني وقت بهار
كمبزه با چي مياد
هي بُزبزي جون فكرشو مي‌كردي من چند روز ديگه برم مكه؟
در حالي كه هيچ خدايي ندارم؟
بزي جون آخه وقتي داشتم به ننم مي‌گفتم ديدم داره سكته مي‌كنه،
تو كه نمي‌خواي ننه من با اون شكم گرد و اون ناف بامزه‌اش سكته كنه؟
آفرين، منم برا همين گفتم ننه جون شوخي كردم، درسته من شاشيدم تو پيامبر و .. ولي
خدا كه دارم، تازه به چه بزرگي.. اينقدر، بعد دستامو تا جايي كه ميتونستم باز كردم
مامانم كه مادرقهوه تر از اين حرفاس؛
تو چشام نگا كرد و لبخند زد بي پدر،
خب هرچي باشه اون بامزه‌ترين ناف اين حوالي رو داره
بزي جون وقتي دوم دبستان بودم مامانم تو چشام نگاه مي‌كرد
و نمره ديكته رو پيش‌بيني مي‌كرد
هميشه هم درست مي‌گفت، همين كارارو كرد كه نافش اونطوري شد ديگه
اين ننه ما اگه آدم بود كه يا مي‌رفت با اون خواستگار قبل بابام ازدواج مي‌كرد
يا مي‌رفت از اين پرستاراي جنده روشنفكر مي‌شد
اين اني هم كه ريده همينطوره،
بزي جون امروز واسه عيدي رفتم خونه فاميلاي بابام بعد شش سال
باورت ميشه؟ اگه تو هم يه امانت 290 هزار تومني گم مي كردي
شاخ و ريشتو مي‌فروختي چه برسه به بكارت روابط
بعد بزي جون اونجا كه فاميلا نشسته بودن خوب نگاشون كردم
هر چند هم صحبت كم بود ولي بوي گند شخصيتش رو خوب حس مي كردم
بزي دلم گرفت، چقدر شبيه من بودن، مخصوصا اون غرور كيريش
از بس حالم بد شده بود كه هي در و ديوارو نگا كردم تا آخرش زنش گفت
تمام اينا مال افريقاست، هر سفر كه مياد يه چيزي مياره؛
اون لبخند هم نزد فقط به تلويزيون نگاه كرد مثه من
بزي ترسيدم منم اونطوري بشم، بزي ترسيدم منم اونطوري باشم
بزي فك مي‌كردم سفر يه پوسته است مثل تمام روزمرگي ها
كردم كردم ، نبود
بازم دلم مي خواد برم
دلم مي‌خواد بازم هي برم
اونقدر كه توي سواري نفر بغلي رو شونم خوابش ببره
و من و راننده تو سكوت شب حميد عسگري گوش كنيم و نترسم از اينكه جاي وابيدن ندارم
و فك كنم چقدر خوشبختم من
اونقدر برم كه وقتي مي‌ميرم كسي خبر مردنم رو با تلفن به بعدي نگه
طوري كه وقتي مي‌ميرم عابرا با تعجب نگاه كنند
و با توجيه اينكه حتما خوابه از كنارم رد شن
بزي من بدم مياد بميرم بقيه نظرشونو در موردم بدن
يا حتي حالت صورت تغيير كنه يا حتي پشت تلفن آه بكشن
بزي تو كه بزي نمي ترسي ولي من مثه سگ مي‌ترسم
كه بزرگ شم و همينطور حرومي باشم
مي‌ترسم كه بازم سوراخ كونم معلوم باشه
بزي تازگي ها مستي هم درد منو دوا نمي‌كنه
و درد هايده رو
بزي ميدوني چند وقت بود نگفته بودم تازگي‌ها؟
بزي خب كمي خوشحالم بزي جون ولي بد پير شدم
اين عكسو نگاه كن، سياوش بم داد، نگاش مي كنم بهترم
آلبوم جديد Blackfield و هي گوش مي‌دم ، اينم سياوش داد
ميخواستم ليريك End of World رو بزارم اينجا كه ديدم اون زودتر اشاره كرد؛ مادرجنده
يادي از مبين هم بكنيم نصفه شبي
آخ بزي چقدر با دوستامم حس بهتري دارم،
بزي جون من تو زندگيم اونقدرا كه به موز فك كردم به خيار فك نكرده بودم
فك كنم اشتباه كردم
مامانم هم همينطور
حتي شايد هايده هم



........................................................................................

Thursday, March 22, 2007

٭
مريض بعدي اومده بود تو وايساده بود
دكتر گفت چرا ؟
زنه نگاهي به من كرد و زد رو دستش و رو به دكتر گفت :
آقاي دكتر جووناي امروز دل مرده ان.
دكتر نگاشو انداخت رو برگه نسخه
منم فكر كردم ديره واسه جواب دادن.

مامان بزگم طوري كه بخواد جواب سوالي رو بده گفت : به اين ميگن رشته پولو.
از قديم رسم بود روز اول عيد مي خوردن كه رشته امور دستشون بياد.
بعد خنديد.
رو به مامانم كه تو اشپزخونه كردم و پرسيدم : سبزي پولو پس چي بود ؟
مامانم گفت : نه اون شبه قبله عيده، اين روز عيد.
گفتم واسه چي ؟
مامان بزرگم گفت: تا رشته امور دستت بياد.
بعد خنديد.

اومدم خونه.
باز هم.
آره باز هم. شروع كردم آهنگ گوش دادن.
به اين فكر افتادم كه اس‌ام‌اس بزنم
The time has come for me to pay,
For yesterday, when I was young.
به خودم گفتم از رو بدبختي نيست اين ؟
گفتم نمي‌دوم ؛ اگه هم باشه اهميتي نداره و به چند نفر كه دلم خواست زدم
مي‌دونستم قرار نيس حالم بهتر بشه، كه نشد.
يه اس ام‌اس اومد ؛ يعني جواب كدومشون ؟
هيچ كدوم، يكي ديگه بود
Bidari?Nazaret chie?Berim?
زدم
Berim
وقتي داشتم جواب مي دادم حالم خوب بود.



........................................................................................

Tuesday, March 20, 2007

٭
حسرت گذشته اي رو مي خورم كه در تمام اوقاتش به اميده آينده بودم



٭
من مي دانم پدر هر چه فهميده تر باشد گاو تر است
مي دانم كه يك پدر فهميده هيچ وقت جواب سلامت را نمي‌دهد و
يا گوشي را بدون خداحافظي قطع مي‌كند
من مي دانم يك پدر فهميده كسشعر نمي‌گويد
اصلا نمي گويد
رو كاناپه لم مي دهد و روزنامه اش را مي خواند و هرز گاهي گوشه چشمي به تلويزيون مي اندازد محض عادت
يك پدر فهميده وقتي لم مي دهد دنيا به جفت خايه هايش نيست
فكر هاي پدارانه خودش را دارد
من پدر نداشتم
دقيق تر بگويم داشتم ، دو سال
از كجا معلوم آن پدر ديلاق با موهاي فرفري و عينك ته استكاني فهميده باشد ؟
در تمام عكس ها كه يقه اش باز و كمي پشم و و يك سيبيل با نمك
و چشماني كه حماقت دو عالم در ان ديده مي شود
نمي دانم پدرم فهميده بود يا نه
از مادرم كه مي پرسم مي گويد
توقع داري چه بگويد ؟ خب مادر است، يك جواب مادرانه مي دهد و يا حتي با چند خاطره تزيين‌اش مي‌كند
ولي پدر ...
ولي خوب مي دانم پدر فهميده يعني چه
من پدر نيستم
اگر هم باشم فهميده نيستم ، شايد اينجا جرئت كنم قبول كنم
من مردي هستم كه خوب بلدم ابرو هايم را گره بيندازم و سرم رو بلند كنم و اصلا به روي خودم نيارم
من خوب بلدم اداي يك پدر فهميده را در بياورم و به روي خودم نياورم
به روي خودم نيارم كه از كونم ريق مي چكد
كه شلوارم خيس شده
كه مادرم شبها مرا عق مي زند
كه هيچ گهي نشدم
كه حوصله‌ام را ندارم



........................................................................................

Monday, March 05, 2007

٭
بچگي وقتي فاميلا از خارج مي اومدن
احساس مي كرديم بايد يه كار خاصي بكنيم
آخرش اينكه مي رفتيم اونجامونو به هم نشون مي داديم



٭
در تمناي عق بعدي
فلاش بك هم مي خوره به تمام زندگيت
از صفر سالگي تا



........................................................................................

Saturday, February 24, 2007

٭
مي باره
حالا يا چيك چيك بارون مون
يا تيك تيك ساعت م



٭
اونقدر كم حرف و بي ميل شدم كه حتي حرفي برا نزدن ندارم
واسه همين حرف مي زنم



٭
آسانسور دانشگا چي ؟



........................................................................................

Thursday, February 22, 2007

٭
خدايا چنان كن سرانجام كار
كه تو خشنود باشي و ما رستگار



٭


وقتي مي خوام دل خوش كنم
مي بينم هيچي ندارم كه بشه بش آويزون شد
مي بينم كه همه چيزو بردن ؛ همه چي رو
ياده شماعي زاده مي كني
گيتارمو با خودت نبر
و ياد مي كني
و باز ياد مي كني
ياد زماني كه همه چيزو بردن
و باز ميري
جاي چندان دوري كه نه
باز ميري
همين حوالي
مثلا به گا



........................................................................................

Sunday, February 11, 2007

٭
به خودتون عطر miracle مي زنين سكسي شين ؟
شب هم به پيتزاتون سس مي زنين خوشمزه تر شه ؟
آره خب... روزگار سختيه



٭
از اون بچگي دوس داشتم حيوون خونگيم يه خرس باشه
يه خرس گنده و پشمالو
كه وقتي دلم بگيره بغلم مي كنه
گيرم كه كونيم



٭
We four brothers
And two sisters
Circling around her, on and on
Around our flower's mother

Every day, one by one
Bring her to the home
Circling around her, on and on
We became drunken and crazy
[Sergik said]

My flower's son
He likes so he sings for me
[His mum said, twice]



٭
چرا همه ميخوان همديگرو بكنن و
راننده تاكسي با نگاش مي خواد جرت بده
چرا هر چي كون دافا تنگ تر ميشه روابط كيري تر ميشه
آيا چرا بوي كير مياد همش و با نفرت احساس قدرت مي كني ؟
چرا ديگه چيزي نمونده ؟ چرا همه چيزو بردن؛
هيچي نداريم؛ لختيم
چرا همه نميان با هم دوس باشيم
مثه دومادو عروس باشيم
دنبال دمب خروس باشيم ؟

گوآن خنده تلخي كرد
تلخي كرد و گفت :
اي آقا..
اين روزا با ايران رادياتور
كي ديگه ميره تو غار ؟



........................................................................................

Sunday, February 04, 2007

٭

كافكا ميگه هيشكي قد من سقوط آدمو درك نكرده
آقاي يوزف.ك اگه داره
اين روزا به دنيا بياد
تا بش بگم كه يه مَن ماست چقدر داره
يا تخم يا كره




٭

من احساساتمو پيدا كردم
تو لوله مري
پايين حلق
نرسيده به معده
به خدا




٭

هم عشق بايد دو طرفه باشه
هم طرفت




........................................................................................

Wednesday, January 31, 2007

٭

بعدش حموم نرفتم
نه عجله اي براي ريست شدن داشتم
نه انگيزه اي




........................................................................................

Friday, January 26, 2007

٭

مي بي ني ؟
هيچي تغيير نكرده
هيچي هيچي
هيچ چ.. چرا خب
يه چيز تغيير كرده
ديگه آخرين سيگار پاكتمو خودم مي كشم
همين




........................................................................................

Wednesday, January 24, 2007

٭

مي شود به پشت بوم رفت و
به قاعده شب آهنگ گوش داد
نه چندان كسي رو دوست داشت
نه چندان هم كسي رو دوست نداشت
تكيه داد و با پوزخند همه چي رو نگاه كرد
همه چي رو
همه چي همه چي
همه همه چي همه همه
همه همه همه چي
ه ميم ه چي رو




........................................................................................

Tuesday, January 23, 2007

٭

- خفه شو دستو پا نزن
خيلي قشنگ بشين يه جا
به گا تو برو




........................................................................................

Monday, January 22, 2007

٭

صبح بلند شدم؛ كمي به سقف نگاه كردم.
دو تا خميازه با داد زدم. زير سماور رو روشن كردم.
يه سيگار روشن كردم. از تو پنجره يه پسر ديدم كه مشق ننوشته راهي مدرسه بود
رفتم كه بشاشم كيرمو ديدم كه باش ديشب جق زدم. ياد تو افتادم.
دلم گرفت.




٭

دخترك باز گريه كرد
باز اشك هايش را پاك كرد
باز پيرهن سفيد پوشيد و
-پيش خودمان بماند- كمي هم آرايش كرد
و آوازي خواند
آوازي آرام و كوتاه
آوازي زمزمه كرد تا غم ها را از دلش بشويد
دخترك فكر كرد بهتر است بخوابد
دخترك خوابيد
به همان نرمي
به همان سپيدي
به همان ي




........................................................................................

Thursday, January 18, 2007

٭

ایا به من فکر می کنی
چنانکه اغلب
من به تو فکر می کنم ؟
چون تو همیشه ساعت داری
و ان را به خودت اویزان کرده ای
طبیعی است که فکر کنم تو زمان صبح هستی :
با موهای بلوندت در ساعت 8:30
و دو سینه درخشانت در 11:17 و
صذای گل سرخ خنده ات در 5:30
می دانم که درست می گویم

*ريچارد براتيكان




........................................................................................

Friday, January 12, 2007

٭

لطفا كمي ديگر ازم ببريد
بلكه بالاخره تمام شوم




٭

آدماي باهوش خيلي احساساتي ان
آخه اونقدرا هم با هوش نيسن




٭

من از كوزه ساختن مي ترسم
مي ترسم اگه از درد و رنجم كوزه بسازم
همه كوزه را ببينند و عاشقم شوند
از ميان همه محبوبم پرواز كند و در آغوشم گيرد
و درد و رنجم را ازم بگيرد و خوشحالم كند
و آنوقت من مي ترسم كه ديگر نتوانم كوزه بسازم
به همين خاطر من از كوزه ساختن مي ترسم




........................................................................................

Tuesday, January 02, 2007

٭

من ميگم عقل يه زائده بدنه
من ميگم كه عقل تا جايي خوبه كه وسيله هس
من ميگم اون وقت كه عقلت از دستت در بره و بزرگ و بزرگ تر شه
بازخواستت كنه و به بغض بندازتت و بار هر كج نگاهي ان ترين فلسفه ها رو توليد كنه
بازم بزرگ شه مثه ديلدو ، بيفته به جونه كونت ، مادرت گاييدس
من ميگم
من ميگم عقل يه زائده بدنه
من خيلي زر مي زنم
من آدم عاقلي هستم




٭

هيچي بخاري پيكان نميشه




٭

And I without any particularly reason ran , I just ran.




٭

گوآن گفت آب جق كوده واسه درخت تنهايي
گفتم كود كه جامده
گوآن چيزي نگفت
خيلي خسته بود.




٭

يه فيلم كهن ديدم كه يه صحنه داف كهن ميره جلو كتابخونه دست مي كشه به كتابا
خانوم خونه با لبخنده مليح ميگه :
- Do you like books?
داف كهن پس از مكثي كوتاه با خوشحالي ميگه
- yes, yes.




........................................................................................

Friday, December 15, 2006

٭
چند بار گوشيتو نگاه كردي
محض معجزه ؟
چند بار شده كه جمله بعدي رو بگي
براي معجزه ؟
چند بار دست كسي رو گرفتي ؟
شده كه چشاتو ببندي و بخوابي فقط براي اينكه نفهمي و نبيني ؟
چند بار صبح چشاتو باز كردي و سقفو نگاه كردي
براي معجزه ؟
گريه كردي ؟
سلام كردي؟
شماره گرفتي؟
شده كه با صداي كسي برگردي ؟
كتابي بخوني؟
دري رو باز كني؟
نگاهي كني؟
دلخوش به چند قطره معجزه
چند بار برات پيش اومده كه به زندگيت كيريت ادامه دادي
واسه كوره اميدي به چيزي شبيه معجزه ؟
كه اتفاق نيفتاده و نيفتاده و نيفتاد



٭
دسمال كاغذي برده بودم جق بزنم
اشكامو پاك مي كردم



........................................................................................

Saturday, December 09, 2006

٭
بوي كيك مي اوميد. كيك موزي كه مادرم پخته بود. با كمك كارخونه رشد البته. در خونه رو بستم و احساس كردم چقدر سردرد و چقدر آبريزش بيني. حسيابي سرما خورده بودم. بوي كيك مي اومد. سرم تير مي كشيد. ياد خنده هاي دختراي دانشگامون افتادم و باز بوي كيك و باز آبريزش. مامانم منو ديد. داد زد : بهت گفتم با دوچرخه نرو؛ گمشو حموم، بزا حالت بهتر شه. چقدر مامانم بوي كيك مي داد. حتي صداش بوي موز مي داد. رفتم حموم و خوابيدم؛ يه ذره آروم گرفتم. نه خواب كيك ديدم نه موز.



٭
هيچ نوشتني بهتر از نوشتن در كاغذ تميز نيست. كاغذ بي خط. بدون حتي نقطه اي. اين يعني خود آزادي. مي توني توش عكس سوسمار بكشي. يا عكس يه درياچه با چند تا سوسمار. يا يك شهر بزرگ در حالي كه سوسمار ها در حال رانندگي كردن هستند. سعي كن حتما تو كاغذ سفيدت يه سوسمار بكشي. يه سوسمار كه نشون بده تو كاغذ تميز تو چقدر آزادي



٭
يه روز يه اتوبوس مي گيرم و تمام اونايي كه حتي چند لحظه با تمام وجود دوسشون داشتم ميريزم توش و ميريم قلعه الموت
تو كه مي دوني دارم كس ميگم؛ پس چرا ميخوني‌؟
تو كه مي دوني نميشه؛ خيلي چيزا نميشه
اصلا مي دوني كرايه يه اتوبوس چقدر ميشه ؟
مي دوني كه الان خوب نيستم و يه جوريم مثلا
مي دوني كه جرات ندارم
مي دوني كه آسمون اتاق من غليظ تره؛ ليز تره
مي دوني گياه مي شم اينجا
فكر مي كنم و رشد مي كنم و شاخه ها مو مي بينم
مي دوني كه بت فكر مي كنم و باز به خودم مي پيچم
آخر سر وقتي خودمو ميبينم؛ نمي شناسم
يه گونه ديگه شدم
توقع داري سوار اتوبوست هم كنم ؟ الموتم ببرمت ؟



........................................................................................

Friday, November 24, 2006

٭
تو قطار خوابيده بودم
صبح نشده بيدار شدم و اومدم تو راهرو ؛ تمام ستاره ها معلوم بود و نزديك
ماه رو هم ديدم ؛ گرمم بود و دلم ميخواست باد بخورم
تو راهرو يه مرده لب پنجره وايساده بود و باد مي خورد
زور زدم پنجره جلو كوپه خودمو باز كنم نشد. هر چي زور زدم نشد
همه پنجره ها بسته بود جز ماله آقاهه
داشتم از كنارش رد مي شدم گفتم :
" چطوري بازش كردي‌؟ هر كاري كردم نشد "
گفت: " خب تو هم اينجا وايسا"
منم وايسادم. باد خوردم.
فطار تندتر رفت.



........................................................................................

Saturday, November 11, 2006

٭
هر قدر هم سياه بودم تو شب حل مي شدم
قبلنا



........................................................................................

Tuesday, November 07, 2006

٭
در نصف دود سيگار هايم
مي بينم ،
خيالاتم را
در نصفش روياهايم را
نصفش هم براي واقعيت الانم
هي پسر.. كم سيگار كشيديم



٭
دخترك از خواب بلند شد
صورتش را شست و اشكهايش
سفيدترين لباسش را پوشيد
بين خودمان بماند- كمي هم آرايش كرد
و در صبح ترين بيشه اين حوالي
شروع به دويدن كرد
دويدن
دويدن



٭
مي ترسم خيلي از چيزارو "چِراي" زندگيم كنم
چيزايي كه عاشقشونم
از ترس اينكه يه روز ببينم وظيفه ام شده
تازگي ها ديوونه تر شدم
پيش خودمون بمونه
كم تر مي ترسم



٭
وقتي ساعت 10 شب تو راه خونه
تو مترو راه ميره و ميگه : 7 تا بادكنك 200 تومن
حتما بايد پري آرزوها با چكمه قرمز و چوب جادويي
ظاهر شه تا خوشحال شي
احتمالا باز علامت سوال



٭
دلم تنگ شده براي تاريكي اتاق
آهنگ سريال پوآرو
افتادن تصاوير بر صورتم
و ترس فلسفي من



٭
كير عجب چيزه عجيبي ست آقا
بي ادبي مرا ببخشيد ؛ ولي عجيب است آقا
هم با نفرت راست مي شود هم با عشق
شايد آن يكي عجيب تر باشد
آلت زنانه را مي گويم
كافي است تصور كني
كه دماغش مي خارد
و عطسه مي كند
تصور كن حالت عطسه كردن يك كس را
تصور كن
تو مي توني



٭
شاگرد ها وقتي اشتباه مي كنند 2 دسته ميشند
1. دسته اي كه متوجه اشتباه مي شود و تصحيحش مي كند و كارمند خوبي مي شود
2. دسته اي كه زير بار نمي رود و انقدر خودش را قبول دارد كه تبديل به قانون مي شود
مثال دسته اول : همه عالم به غير از نيچه گدار ...



٭
مي گفت قبل تر ها وقتي تلفن تموم مي شد
شروع مي كردم به گريه
هم من اونو هم اون منو دوست داشت و همه چيز رو به راه بود
و من ناراحت بودم كه چرا ايندفه خوشحالش نكردم
و اينجاي دوست داشتنه كه صدمه ميزنه
ميل به يكي شدن و مرتب حس اينكه تو هنوز براش كمي
دلم سوخت به حال سيم هاي لخت تلفنم
كه روز به روزم بيشتر ميشه



٭
من نه اونقدر قوي هستم كه پوزخندم بتونه چشاتو خفه كنه
نه اونقدر شجاع كه چشامو از زمين بردارم
من ضعيفم؛ صدقه هم نمي خوام
فقط مثه يه توله سگ نازم كن و بزا تو ويترين
بزا تا وقتي از مد نيفتادم فك كنم مال تو بودم



٭
گاهي اوقات نميفهمي عاشق شده اي
يا ديوانه
فقط مي داني شده اي
و همين كافي است كه بي دليل ترين لبخندت را بزني
و رد شوي



........................................................................................

Saturday, November 04, 2006

٭
دلم مي خواد
يه دسته گل به آب بدم



........................................................................................

Saturday, October 21, 2006

٭
ننم در هر حالتي كه يه مادر ميتونه داشته باشه اينو بم گفته :
"اگه تو خير ديدي بيا سر قبر من برين"
رشته خوبي درس مي خونم ؛ شغل خوبي دارم
دوستاي محشري دارم
نفرين مامانم گرفته ؛حتي قبل از اونكه نفرين كنه
خير نمي بينم ؛ تو شرايطي كه حتي ديگران تحسينم مي كنند
انم ميگيره از خودم و حالتم
از آينده مي ترسم
همش ياده شوهر پانته آ بهرام تو چهارشنبه سوري ميفتم
يه پير مرد هاف هافو ( سيا يادته ؟)
يه مردي كه در ايده آل ترين شرايط زندگي
وقتي بچه شو بغل مي كنه و زنش بهش لبخند مي زنه و ميرن گردش
اصلا احساس خوشبختي نمي كنه
يه مرد مجردي كه خوب بلده به ديوار تكيه بده
يه جووني كه نميتوني ار تنها شدن تو كپك درونش جلوگيري كنه
انگار وقتي داش نطفه من بسته مي شد نفرين مادر جندم گرفت
كي قراره آدم بشم ؟ سال تحويل نشدم ؛ اول مهرم نشدم ؛ شباي قدر هم
كاش خيلي پولدار بودم ؛ كاش بچيگيم اينقدر خاطره نداشت و عادي بود
كاش يه بسيجي بودم كه دخترپسرارو ميگيره و پاي صحبته آقا ميشينه
كاش يه بچه كوني بودم كه با ماشين باباش كس بلند مي كنه و مي تركونه
كاش مي تونستم از اين صفحه وب بيام بيرون ننه توي خواننده وب رو بگام
كاش يه نهنگ بودم كه همش پيپ مي كشه، كاشكي بودم يه آقاي كلكي
يا رومن پولانسكي ؛ يا ان تاركوفسكي ؛ مارياي ماياكوفسكي ؛ زن حاج آرنوفسكي
نه اينكه از اين كسخلاي ناراحت باشما ؛ نيشم باز شكرخدا
ولي توم خش داره
تصميم مي گيرم كتاب بنويسم
يا برم با يارو فيلم بسازم ؛ فلان كتابو بخونم
فيلم ببينم ؛ بگوزم ، برينم
تموم نمي كنم ؛ اي گه اي كير ؛ شما چي ميگين اينجور مواقع ؟ من تايپ مي كنم معمو ل ان
حتي الان مطمئن نيستم اين مطلبو تا آخر مي نويسم
تو همه زندگي دنبال يه دريچه مي گردم كه بپرم و با دو تا دستم بگيرمش و
خودم و با هر زحمتي كه شده بالا بكشم بالا و نفس بكشم
نه اكسيژن؛ يه چيزي ديگه ، چيزي كه ار اون جنس نباشه، چيزي كه وجودشو عين راديو اكتيو تو بدم ببينم
Red Bull ? ؛ خيلي خوبه كه آدم هميشه يه جايي برا رفتن داشته باشه و بهتر كه بره بره بره بره بره
چيزي كه به طور لحظه اي تو يه فيلم يا كتاب يا موسيقي و حتي خودم
پيدا مي كنم و به سرعت تموم ميشه
قبلا يه ذره خدا داشتم
وقتي ديدم به كفشاي پارم مي خنده ؛ فروختمش
باش يه كفش نو خريدم
چاله اي كه خدا توي ما گذاشته فقط با خود كثافتش پر ميشه
به شرطي كه تحمل خنده هاشو داشته باشين
خيلي ريز مي خنده طفلكي
پ.ن.
فرامز اصلاني اگه منو داري بيا بريم شمال
تو راه هم " اگه يه روز بري سفر " رو بخون
با همون گيتار مسخرت



........................................................................................

Monday, October 16, 2006

٭

The days go on and on. They don't end
All my life needed was a sense of someplace to go.
I don't believe that one should devote his life to morbid self-attention.



٭
بچه بودم دل مي بستم به بادكنكا
ولي مي تركيدند خب



........................................................................................

Friday, October 13, 2006

٭
مردم جمعه را نمي دانند
ساعت ديواري را نمي بينند
شب را نمي شنوند
گياهان را نمي شناسند
هر چقدر هم كه شاخ و برگم فر بخورد ،
كه بخورد



٭
دلم ميخواست امروز يه صاحاب داشتم
تا مي تونستم دمم رو تكون مي دادم



٭
قديما سر ميز شام يه تبليغ تلويزيوني
پسره يه ذره با غذا بازي مي كنه و دستاشو مي كوبونه رو ميز و ميگه
يه چيزي كمه
"آبليموي دليل" كم بود
يه ورژن ديگه هم بود كه آب ميوه سن ايچ كم بود
پسر يه چيزي كمه
يه مياد ميگه كلاس به اين خاطر مطلوب نيس
يكي ناراضيه كه نميتونه بين قبلش و الانش با بقيه آدما تطابق پيدا كنه
يكي گيره سر زود ارضا شدنش با فلاني
من هم كه منتظر ظهور مهدي ام
ولي يه چيزي كمه
نه آبليموي ديليله
نه سن ايچه



٭
شنبه و دوشنبه :
8 تا 9.15 كلاس 1
15 دقيقه براي سوار آسانسور شدن و رسيدن به حياط و برگشتن بالا
9.30 تا 10.45 كلاس 2
15 دقيقه براي پايين رفتن از پله ها و برگشتن بالا-آسانسور شلوغه-
11 تا 12.15 كلاس 3
12.15 تا 1 براي كپي گرفتن جزوه و اگه روزه نباشم چيزي بخورم و مقداري پله يا آسانسور
1 تا 2.15 كلاس 4
15 دقيقه واقعا لازمه اينم توضيح بدم ؟
2.30 تا 3.45 كلاس 5
3.45 تا 4.30 پله خداحافظي راه رفتن تاكسي گرفتن براي يه مسير 30 دقيقه اي
4.30 تا 6.15 كلاس 6
چار شنبه ها با اين تفاوته كه كلاس 5 و 1 حذف ميشه

يك سه پنج شنبه :
8 تا 3.30 سر كار
1 ساعت براي رسيدن به جايي كه بعضي روزا با تاكسي 30 دقيقه مي رسم
4.30 تا 6.15 كلاس 6

زنگ گوشيم ساعت 6.17 صبح مي خوره
زنگ در خونه ساعت 6.45 شب

- هنوز داري ميخوني ؟-
من كلي كار دلم ميخواد انجام بدم
از اين كارا خوشم نمياد
كلي كار نكرده دارم
يه عالمه عكس نگرفته
فيلم نديده
كتاب ننوشته
كتاب نخونده
فيلم نامه ننوشته
و كلي ايده ديگه
فقط الان يه ذره سرم شلوغه.. وقت نمي كنم
يه عالمه كار دوستداشتني دارما
الان سرم شلوغه خب
بعد 40- 50 سال سرم خلوت ميشه
دقيقا نميدونم چه كار نكرده خاصي دارم
الان كه سرم شلوغه
بعد 40-50 سال به اينم فكر مي كنم
الان سرم خيلي شلوغه

بعضي از لبخند ها هست قشنگ و ترسناك
گريه دار و تلخ
فك كن توي يه راه وسط كوير داري مي دويي و عرق ميريزي
بعد جلوي چشت مياد كه داري از بالا نگاه مي كني به يه راه تو كوير
كه خودت داري توش مي دويي ؛ وقتي داري مي دويي
راهي كه مي تونه دايره باشه يا بيضي يا يه خط ... چه شكلي دوس داري ؟
لبخندي مي زني و تند تر مي دويي

6.45 هر صبح يه نگاه تو آينه دستشويي مي كنم
لبخندي مي زنم و راه مي افتم



........................................................................................

Thursday, October 05, 2006

٭
دليل برا خودكشي نكردن پيدا ميشه
حداقل 6ميليارد مثال زنده هس



٭
اون صفحه رو رو دسكتاپ سيو كرده بودم و ايمان به خاطر ويروسي شدن
فرمتش ميكنه و اونو نمي خونه
هيچ وخ هم اونو نمي خونه
من هم يادم نيس چي نوشتم
فقط يه جمله ازش يادمه
ميدوني كه پسر ؟
فيلم كه تموم شد خداحافظي كردم و اومدم برم خونه
فك كردم ماشين گيرم نمياد
كه اومد
هم ماشين هم باد
لابد



........................................................................................

Monday, October 02, 2006

٭
منو واسه نفر بعدي تعريف نكن



٭
ميدوني پسر ؛ امشب هيچ اتفاقي نيفتاد ؛
رو كاناپه نشسته بودم و دستام رو زانوم و خم شده بودم
سيگارم تو كاسه بود
رفتم يه يادداشت واسه ايمان نوشتم و كامپيوتر رو خاموش كردم
يه جمله توش بود كه الان يادمه
انگيزه اي نيست براي نوشتن اين و حتي پايان بردنش
خواستم سيگارو از كاسه بردارم، يادم اومد خاموشش كردم
چراغو خاموش كردمو اومدم بيرون
يادم كه نيس ولي حتما وقتي درو بستم يه بادي هم اومده و
رد شده



........................................................................................

Friday, September 29, 2006

٭
خواندن و نوشتن
بلدم
فقط سالها قبل
از بالاي كوه افتادم
عاشقي يادم رفت

داوود مرندي



........................................................................................

Thursday, September 28, 2006

٭
جهان ؛
يعني چيزي كه مي جهد
بر صورتم



........................................................................................

Tuesday, September 26, 2006

٭
كسي كه تنهاست
هي اين كلمه رو بلغور نمي كنه
كسي كه تنهاست
ميگه : ديروز بستني خوردم
و تو از "ديروز بستني خوردم" گفتنش؛
حس مي كني كه چقدر تنهاست



٭
تا حالا كسي رو ديدي كه بره چوب لباسي بخره ؟
پَ چوب لباسياي هر خونه از كجا اومدند؟



........................................................................................

Monday, September 25, 2006

٭
مديره مي پرسه من ناهار خوردم يا نه ؟
اگه خورده باشه ميگم نه
اگه نخورده باشه ميگم آره
ديدم تنها انگيزه ام نبود چيزيه كه بايد باشه
ديدم تنها انگيزه انگيزه ام پريدن از سيل كثافت بار روزمررگيه
بس ژاژ بخاييد
يا همان به كس ننش خنديد



٭
قديم نديما ژاپني ها بچه هاي كولي دهاتاشونو مي خريدن مثه بَرده
دختراي خوشگل رو مي بردن واسه گيشا شدن تو يه خونه هاي مخصوصي
تا هفده سالگي اين دخترا فقط آب از چشمه مي آوردن
و كتك مي خوردن و حمالي گيشاهاي بزرگتر رو مي كردن
بعد آموزش هاي دهن صاف كني شروع مي شد كه شامل نحوه رقصيدن ؛ تئاتر
ساز زدن راه رفتن نوع حرف زدن نگاه كردن و بلند شدن ...
تا اونجا كه حتي براي برداشتن دسته قوري بايد چه نوع چرخش هايي به دستشون بدند
بايد به مرحله مي رسيدن كه بتونند فقط با يك نگاه هر مردي رو تسليم كنند
بعد به اين خانم مي گفتند : گيشا
بعد اين گيشا به مهموني ها مي رفت و نمايش اجرا مي كرد و پول مي گرفت
اغلب گيشا هيچ كاري نمي كرد و فقط براي "وجودش" پول مي گرفت يعني فقط برا اينكه تو مهموني هست
گيشا جنده نبود ؛ بدنش رو نمي فروخت ؛ مهارت و لطافت و هنر و زنانگي رو مي فروخت
گيشا حق نداشت در طول گيشا بودن عاشق بشه

من نگرانم وقتي تو شهرم راه ميرم
نگرانم كه ارواح گيشاهاي ژاپني تصميم به انتقام بگيرند.



........................................................................................

Thursday, September 21, 2006

٭
وقتي تموم ميشه يادت ميفته كه همچين چيزي بوده
دنيا داره ميره به سمت مجازي شدن ، لخت شدن از چيستي هر چيز
چيزي رو ميخوايم كه عاري از خودش باشه
گوشت بي چربي ؛ سيگار بدون نيكوتين ؛ قهوه بدون كافئين
سكس بدون تماس ؛ آي-دي
اينطور موقع هاست كه آدم ميترسه كه خودش هم نباشه
واسه همينه كه وسط كار بهت ميگه تروخدا بزن تو گوشم
تا اول مطمئن باشه كه هست بعد حالا بره سراغ دوست داشتن يا نداشتن
كيري تر از اين اينه كه همين كس شعراي مجازي هم تخصصي شده
شلوارتو مي بري يه جا
دردتو يه جا
اي تف به اين زندگي ؛ خندتو يه جا
بعضي چيزا هم اينجا



٭
تو مترو ديدتم ؛ گفت چقدر آروم شدي
خندم گرفت گفتم ...
چيزي نگفتم راستش
خندم هم نگرفت اصلا
خيلي آروم شده بودم
خيلي آروم



........................................................................................

Tuesday, September 19, 2006

٭
در كونم بازه
حياي گربه كجا رفته



٭
بعضيا رو نبايد كرد
بايد كرد



٭
آدما مريض ميشن تا بقيه رو درمون كنن
مريض ميشن تا بقيه سالم تر باشن
نفهم تر آروم تر
تر تر



٭
كم دروغ مي گفتن
كرستا هم تنگ تر شدن



٭
مردم از بين "كردن" و "نكردن"
كردن رو انتخاب مي كنند
نه براي اينكه كردن رو دوست دارن
چون از نكردن بدشون مياد



٭
گاهي اوقات همه نيستند
تا كمي به خودت برسي پسر



........................................................................................

Tuesday, September 12, 2006

٭
كس كش بم ميگه آدم واسه كسي كه نكرده پست مي كنه
منم مي بينم راس ميگه خب
اينو مي نويسم كه پابليش كنم
بعدك ميرم وبشو بخونم
كس كش



........................................................................................

Sunday, September 10, 2006

٭
I’m medicated, how are you?



٭
اين شبايي كه ماه كامله، احتمال ميدم گرگ شم.
وقتي ماه كامل شده بود گفت



٭
Parisienne Moonlight
A Walk in Paris
A Rainy Night In Paris
Paris is Burning
Paris inThe Rain
Under Paris Skies
Under The Bridges Of Paris
Paris Without You
Paris City boy
Plastered In Paris
Parisienne Walkways
من در تهران زندگي مي كنم
حوالي پاريس



٭
When every dream is of you and me,
just a memory is enough to make you a cold behemoth.
مممممممممم



٭
اتفاقا خوب شد اومدي



........................................................................................

Friday, September 08, 2006

٭
گرين كارد مثه حلقوي



........................................................................................

Monday, August 28, 2006

٭
من نمي فهمم چه مي شود
و يا نمي فهمم چه مي رود
من كمي مونم
گمونم
من قرار بود با ويرجيانا ازدواج كنم
سر عقد بامزه بازي در آورد گفت نه
الان مريضم بدون هيچ كنايه اي
ديگه كون مرغابي ها مثل قبل اين ور و اون ور نميره
يا شايد چشام از بس ايور و او ور ميره حركت اونا رو نميبينه
چشما اينور و اونور ميره ؛ مي خنده حرف مي زنه عر ميزنه گريه
ولي همينطوري كه دستو پا ميزنه پلكا ميفته روش
پلكا ميفته روش ، هيچكسم به تخمش نيست
پسر كار از خستكي گذشته
من رام شدم
اولين بازي كه به يه زن تجاوز ميشه خودشو جر ميده
دو سه چهار
صدمين باري كه به يه زن تجاوز ميشه مي دوني زن چه كار ميكنه ؟
يه پكي به سيگار ميزنه و ميگه راستي ترافيك سبك تر شده ها
آوردن پول نفت سر سفره مردم چي شد ؟
دنده دو تيپ پنج دنده سه سمند رو ميگيره
احمقا ورداشتن 20 تا سايت اسراييلي رو هك كردن
احمدي نژ‍اد رفته گفته
تو معدلت چند شد ؟
ببين آقا
كارتو بكن
ولي آروم تر
نميخوام خاكستر سيگارم بريزه



........................................................................................

Saturday, August 26, 2006

٭
بعضي از آهنگا تو ‍ژانر وحشت جا مي گيريند



........................................................................................

Friday, August 25, 2006

٭
SINCE 1913



٭
اتوبوس همچنان مي چسد
و ترك بر نميدارد
چرت عصرانه هيچ كس



٭
موقعي كه چارلي كوچولو پرده رو كنار زد و
ديدن مادرش داره لخت مي رقصه
و دوباره بايد تمام شب نعره هاي يه گوشت شصت كيلويي رو تحمل كنه
آب دهنشو قورت داد .
همين موقع بود كه همه مطمئن شدن كه
چارلي كوچولو انتقامشو از دنيا مي گيره
مي دوني همه از دست دنيا شاكي ان
خيليا مي بخشن
بعضي آدم عقده اي هم هستن كه نمي بخشن
يا همون باصطلاح هنرمند



٭
زمين را مي كني
وقتي گود شد
دلت رو قايم مي كني توش
كه هيچكس نبينه
بعد بيلچه رو ميدي دسته يارو
ميگي برو زير اون درخت بزرگه رو بكن
ببين چي پيدا مي كني



٭
يه شب رفتم بام تهران تا اگه زلزله اومد
از شهر زير پام عكس بگيرم
و با گرون ترين عكس قرن پولدار بشم
زلزله نيومد



٭




سلام بچه ها
امروز ميخوام شما رو با خانوم اولگا آشنا كنم
روزي روزگاري خانوم اولگا مثل هر دختري
تو خونه پاپا و ماما به خوبي و خوشي در حال زندگي بود و عاشق آهنگاي فرامرز اصلاني كشورش بود تا اينكه كير خدا در كاسه ي كائنات مي چرخد و مي چرخد تا اينكه آرام روي كون خانوم اولگا مي ايستد و بعبارتي دگر يك پسر جين پوش با خانوم اولگا رابطه پيدا مي كند. رابطه اي كاملا ساده. پسرك جين پوش با كله مي افتد در عشق خانوم اولگا ولي لام تا كام بروز نمي دهد و روز به روز بيشتر فرو مي رود اما باز بروز نمي دهد چون فكر مي كند كه نكند خانوم اولگا را براي كردن مي خواهد نه چيزه دگر . براي همين نمي گويد تا اينكه روزي از انباري پدربزرگش اره برقي قديمي را در مي آورد و بعد از روغن كاري و نظافت يك عدد كير و دو عدد تخم خود را قطع مي كند. اما انگار پسرك خوب اره برقي را تميز نمي كند و عفونت و چرك آن مي زند مادر پسرك را مي گايد. از آنطرف نميدانيم چه مي شود كه در پاركينگ قفل مي شود تا باز مادر پسرك را بگايند. پدر بزرگ پسرك وقتي از سفر بر مي گردد و در پاركينگ را با ز مي كند به جاي مشاهده كردن ظاهر منظم و مرتب پاركينگ با يك عدد كير افتاده روي زمين و يك جسد كه احتمالا حداقل يك روزي پرپر مرگ مي زده مواجه مي شود. خانوم اولگا وقتي كسخلي پسر را مي شنود كه او براي اينكه دوست داشتنش در كيرش جمع نشود تا چه حد كسخل بازي در آورده تصميم مي كيرد تا آخر عمر با هيچ كس از رو عشق سكس نكند تا باو وفادار بماند و براي همين ابتدا مدل و سپس پورن مي شود. الان هم من و تو اينارو مي بينيم و شايد راست كنيم و حتي كف دستي هم تر كنيم و بخنديم به ريش پسره.



........................................................................................

Wednesday, August 23, 2006

٭
عين توله سگي كه تو شب باروني ننشو گم كرده و
با افتادن هر قطره از ناودون يا با رد شدن هر سايه
داستاني ميسازه و بغضش بيشتر ميشه
مي ترسم



........................................................................................

Sunday, August 13, 2006

٭
اينجا پرده پسرا رو تو آگهي ترحيمشون آويزون مي كنن



........................................................................................

Saturday, August 12, 2006

٭
روي قوس D گير كردم
گاهي ميرفتم اينور
گاهي قل مي خوردم اونور
ولي الان رفتم توش نشستم
تكيه دادم به ديوار صافش
پاي چپم رو خم كردم
اون يكي هم افتاده پايين ؛ تاب مي خوره
آروم واسه خودم سيگارمو مي كشم



٭
ديدم رو شلواركم نوشته XXL
تحريك شدم



........................................................................................

Tuesday, August 08, 2006

٭
- Dad, what is this place? Where are we? Is there anyone here?
- No. just us.
- What are we doing here?
- Nothing. we're going to an island
- An island? Which one? That one?
- No, another one.



........................................................................................

Saturday, August 05, 2006

٭
من به همه آدما حق مي دم
هر زماني
هر كاري كه كردن
يه چيزي پشتش بوده كه منم مي كردم
به همين كثافتي



........................................................................................

Friday, August 04, 2006

٭
آدما كار مي كنن واسه اينكه نميتونن هميشه سكس داشته باشن
رفيقم ميگه اينو



٭
اينجا جغد ها يادشان مي رود جفت گيري كنند
اسب ها سكه جمع مي كنند
گنجشك خاطرات اسب آبي را براي نوه اش خميازه مي كشد
تمساح رنگ سبزش را پر رنگ مي كند
كمي آن طرف تر مرد ريش دار چشمش را مي مالد و عطسه مي كند
بچه جغد ها ريسه مي روند و من مي ترسم



........................................................................................

Thursday, August 03, 2006

٭


مشكل اينجاست كه روياهام
از واقعيتم
واقعي ترند.



٭
يه هنرمند
چند تا انگشت لازم داره
و يه ذره دنياي كثيف



٭
و من پشت پوزخندم ترك مي خورم



٭
حلال ترين ماده پرسه زدن تو كوچه تاريكه
نه براي رسيدن به تهش
يا سرش
بي دردا ثبتش نكردن



٭
از مسخرگي خوشي هاتون خندم ميگيره
از خوشي هاتون گريم



........................................................................................

Sunday, July 30, 2006

٭


















غم بر دلمان سنگين است
سيگارهايمان خسته
لباس تنگ كلمه بر احساسات كيري مي كشيم و بالا مي آوريم
و به خورد نفر بعدي مي دهيم
نفر بعدي مزه مزه ميكند و باز بالا مي آورد
براي نفر قبلي
خب چه مي شود كرد ؟
ما آنقدر گريه نكرده ايم كه همه خاكستر سيگار ها را خاموش كند
ما بيشتر قورت داده ايم
زياد هم دست و پا نمي زنيم
جاي پنجه هايمان نه بر آب گرداب باقي مي ماند
نه بر گرد و خاشاك طوفان ؛ خدا رو شكر ، چقدر اعيونيم
لالايي مادرم هم خوابم نمي كند
خيلي وقت است آرام گريه مي كنم كه مادرم از خواب نپرد
كسي چه مي داند ؛ شايد من دارم براي او لالايي مي گريم
آغوشم كش آمده
اندازه تمام كله هاي دنيا
اندازه كله خودم
خب ما همه مريضيم
دارو هم نداريم
جان به تنم زيادي مي كند
از بس كش آمده ام جاي جاي تنم جر خورده
آبكش شده
هر چه هم درونش "جان" بريزم خونابه چكنده مي ريزد
و جاري ميشود و مي رود
جاري مي شوم و گم مي شود
جاري مي شوم و سر در مي آورم از هر جا
هر جا
اينجا



٭
گريه
ي ه



........................................................................................

Saturday, July 29, 2006

٭
- امروز چه روزي است ؟
- ما خود تمامي ِ روزهاييم اي دوست
ما خود زنده گي ايم به تمامي اي يار،
يكديگر را دوست مي داريم و زنده گي مي كنيم
زنده گي مي كنيم و يكديگر را دوست مي داريم و
نه مي دانيم زنده گي چيست و
نه مي دانيم روز چيست و
نه مي دانيم عشق چيست .



........................................................................................

Friday, July 28, 2006

٭
دنيات هم توش موش داره هم گربه
هم قه قه هم هق هق
هم نور هم شب ..
هر كدومش تنهايي توفيري نداره
بايد همش زد
بايد دنياتو هم بزني
بزني
ي
تو



٭
من می ترسم که به بعضی چیزها فکر کنم
من می ترسم با بعضی چیز ها بجنگم
من از شکست خوردن نمی ترسم
من می ترسم که پیروز شوم و چیزی تغییری نکند
+



٭
طرف ما يه پارك چسقلي هست
يه حوض داره بي فواره
هر دوتا نميكت بغل هم
روبروي دو تا نيمكت ديگن
هر نيمكت هم دو نفرس
بالاي هر كدوم هم يه درخت هواتو داره
هر چراغ پارك توي يه درخته كه زيادي زر نزنه
اين پارك چسقلي خلوته خلوته
شايد تنها پاركي هم باشه كه خفاش داره
ازم بپرس كدوم پارك
تا بپاشم تو صورتت



٭
ما همه اُب داريم
همه
تنها مشكل دنيا اينه كه كير نداره
كيري نيست كه ما رو بكنه
همه كونن
كون



٭
تو ايستگاه اوتوبوسي وايساده بودم كه
نزديك 4 ساله وايميسم
دديوار صورتي پشتمو ديدم كه از بالاش درختا زدن بيرون
گفتم ايول ؛ اصلا دقت نكرده بودم اينارو
يه هو ديدم يه در هست ؛ سبز ؛ زنگ هم داشت
كپ كردم ، يعني اين همه وقت اينو نديده بودم ؟
زنگ زدم.. خيلي گذشت .. يه پيرمرده درو باز كرد
دو بار به چپو و راست چرخوند سرو رو كرد به من كه زنگ زدن ؟
گفتم نفهميدم ؛ حواسم نبود ؛ شما اينجا زندگي مي كنين ؟
گفت آره ؛ فقط از اون يكي در بيشتر ميايم و ميريم
قدم زنون تا دكه رفت و يه نگاه به روزنامه ها انداخت
و رفت تو خونه
در هم بست



٭
نوشتن كه يادم ميره
ميرم يه ذره آرشيومو نگاه مي كنم
تا يادم بياد ؛ بعد مي نويسم
ميشه مثلا اين



٭
مثه پيرمردي شدم كه درد فراموشيش رو فراموش كرده
نه اينكه فكر كنه چيزي يادش نمياد ؛ نه
به ياد مياره ، ولي يادش ميره چي رو



٭
روزي سايه اي وارد شهري شد كه هيچ پنجره اي نداشت
سايه پنجره اي ساخت و
وقتي غروب شد رفت
مردم ؛ شهر را از آن پنجره ديدند
و از آن پس پنجره پرست شدند.



٭
حباب هاي پيرمرد حباب فروش
به پاريس تر شدن شهر كمك مي كند
و يا سنگفرش هاي كهنه اي
كه ما خيلي بيشتر نگاهشان مي كنيم
تا داف ها



٭
افتادن نور يخچال
بر تاريكي صورت
و قورت دادن تنهايي



٭
بيا مثه دو تا مرد
عين دو تا مرد
قبول كنيم كه ...



٭
خب



........................................................................................

Monday, July 10, 2006

٭
يه روز بد
براي من
و ترزگه



........................................................................................

Friday, July 07, 2006

٭
او از خانه بيرون رفت
در پشت چراغ قرمز ماشين هاي شهرش خزيد
با اشكهايش ترك هايش را پوشاندو كمي هم فرياد زد
با احمقانه ترين لبخند اين حوالي هم به خانه برگشت
كك هيچ كس هم نگزيد



٭
اين آتش نيست كه گرمت مي كند
ديدن خاطراتت در بين شعله هاست كه داغت مي كند
اينو يه شيميدان كشف كرد
وقتي تركش كرده بود



........................................................................................

Tuesday, July 04, 2006

٭
دلم لك زده
واسه همين الانم
حالا جرات داري اينو به زبون بيار
هيچ بعيد نيست كه با يه لبخند تلخ
اين صفحه رو هم ببندند



٭
براي فرار كردن از چيزي
يا بايد خيلي ازش دور شد
يا با كله رفت توش



........................................................................................

Monday, July 03, 2006

٭
ديدي روحت مي خارد ؟
ديدي روحت تير مي كشد ؟
شده روحت تنگ شود ؟
آنقدر كه جسمت به عقب برگردد ؟
گاهي اوقات روحم آنقدر كوچك مي شود
كه سر و ته ام به هم مي رسد
ديدي روحت تشنه مي شود ؟
گشنه مي شود سردش مي شود
عطسه هم مي كند
شما را كه نمي دانم
ولي روح من تاول هم مي زند
مي گويند چند قطره چكيده اهنگ و سيگار مفيد است
تا حالا روحتان لنگ زده ؟
زيگزاگ پريده ؟
بي پدر لي لي هم بازي مي كند
آنقدر كه همه جا مي پرد الا پيش تو
انگار سنگ لي لي اش را در تو انداخته
شده با روحتان هم بستر شويد و بخوابيد ؟
شده بغلش كنيد و رويش گريه هم به قاعده چند قطره
تا حالا تو روحتان ريدند ؟
روحتان را هم زده ايد ؟ خورده ايد ؟ بالا آورده ايد ؟ تف كرده ايد ؟ كرده ايد ؟
شده روحتان را با ميخ هاي كيبورد به وبلاگتان آويزان كنيد ؟
راستي
شما به روح اعتقاد داريد ؟



........................................................................................

Friday, June 30, 2006

٭
ديدي وقتي از عروسي بر مي گشتي
يه جوري حالت گرفته بودو و همه چي ساكت و
صحنه ها و آدما و شلوغي تو سرت تكرار مي شد ؟
اوج اينا وقتي بود كه كليد مينداختي
و چراغو روشن مي كردي و
مي دي دي كه
دسته آتاري همونطوريه كه تا پنج دقيقه
قبل از رفتنت داشتي بازي مي كردي
بت زل زده



٭
بعضي از كتابا و فيلما و .. فهمتو بالا تر مي بره
همينطور دردتو
و اينكه نميتوني منطقي باهاش برخورد كني و دنبالش نري
عين سگ نياز داري به همون كسشرا

حكايت همون آقاهس كه ميره روانپزشك ميگه داداشم فكر ميكنه مرغه
دكتره ميگه خب چرا داداشتو نياوردي و تو اومدي؟
ميگه آخه خونه به تخم مرغاش احتياج دارن

همينطوري گفتم كه اگه گذر كسي كه
به خاطر چنتا تخم مرغ بغضي بود ؛ اينورا افتاد
زياد احساس غربت نكنه



........................................................................................

Tuesday, June 27, 2006

٭
كاش مي شد تو فاصله چند سانتي صورتت زندگي كرد
ديگه نگراني نبود از نبودنت نديدنت بوي تنت
ديگه غصه نداشتم از دير كردنت ناز كردنت كير كردنت
ديگه لازم نبود گردنمو بچرخونم
يا حتي چشامو تكون بدم
فقط كافي بود نفس بكشم
بودنت ديدنت بوي تنت...



٭
از كناره جاده ها راه برويد
تا بغضتان نبينند
حالا گيرم كه زمين گرد است



........................................................................................

Saturday, June 24, 2006

٭
امروز مادرم سكس داشت
از مزه دمي باقاليش فهميدم



٭
باشه
پر انرژي ترين كلمه دنيا
حتي وقتي نمياي



٭
الان دلم ميخواد همه عكسامو واسه يكي نشون بدم
قشنگ توضيح بدم ، سر تكون بده لبخند بزنه باشه
آخه مي دوني ؟ من عكس نگرفته زياد دارم



٭
دنيا با همه منفذهاش
تنگمه
بودنم ؛
تنگمه



........................................................................................

Thursday, June 22, 2006

٭
تاريكي دامن



........................................................................................

Wednesday, June 21, 2006

٭
تو هر جمعيتي يه اقليتي هس
مخصوصا تو جمعيت هاي دو نفره



٭
فرعون آدم مايه داري بود
يه كم بيشتر از تو ؛
اتفاقا آدم بدشانسي هم بود
يه كم بيشتر از من.
پ.ن.
دزديم چطوره ؟



........................................................................................

Saturday, June 17, 2006

٭
دنيا اينقدر موضوع براي حرف زدن داره كه
من و تو با خيال راحت سكوت كنيم



٭
هر غلتي كه در خواب مي زنيد
كسي در خلوت خود آهي مي كشد



٭
چشمانم را ميزند
برق دندان كركس هايي
كه بر سر ترديدم ريسه مي روند



٭
ديده ايد گاهي اوقات تنهايي مكث مي كند؟
آنقدر كه
چشم هايت
يكديگر را مي پايند



........................................................................................

Wednesday, June 14, 2006

٭
كوچه هاي باريك



٭
هي كاپتان
گياه مي شوم هنو
ولي خب تنگمه



٭
وقتي ميبيني كه جمعيتت از يك داره بالا ميره
ديگه فهميدن بسه
بايد اصل سادگي رو رعايت كني
يعني اينكه هر وخ كه خاستي
جفت پا بپري رو زمين و يه درخت بشي
پ.ن
يا مثلا مكث يه جيرجيرك
براي جير جير بعدي



........................................................................................

Friday, June 09, 2006

٭
تو انگشت كوچيكه منو ميگيري و من هم ژان رنو مي شوم.



........................................................................................

Thursday, June 08, 2006

٭
در را وا كن ماريا
تاب كوچه ندارم
هوا بس نا جوانمردانه سرد است ماريا
مي تراود مهتاب
مي گسلد شادي
روزگار غريبي ست ماريا
مرا هم در پستوي خانه نهان بايد كرد
بگزار صداي خيس نفسهايمان
هاله زندگي مان باشد
هي ماريا ...
اي ماريا ...

امضا : همه
به غير از ماريا



٭
دقت كردين كه JPG رو نميشه با آهنربا يه در يخچال چسبوند ؟



٭
Broken Flowers
Jim Jarmusch
متشكرم آقاي جيم



........................................................................................

Wednesday, June 07, 2006

٭
هپي اندينگ ها ؛
چرخيدن زبان
براي پيدا كردن شيريني
در قهوه اي سراسر تلخ

انتظار و اميد
طلب و نياز شيريني
از اين تلخي
تلخي ؛
مي كشدت
مي كشد
ت



٭
بچه ها
بياين با هم دوس باشيم



........................................................................................

Thursday, June 01, 2006

٭
كاش تو ديوونه خونه بوديم
با لباس سفيدم ميومدم رو تختت مي شستم
مي گفتم گيلاس مي خوام
تو هم با دستت پنجره رو نشون مي دادي

نه.. اونجوري نميتونيم هر كاري بكنيم
مثلا تو خيابونا را بريم و تو چمنا دراز بكشيم
اونا مواظبمونن همش كه كاري نكنيم
ولي اينجا بين عاقلا
مي تونيم هر كار بكنيم و
تو دلمون به همشون بخنديم
اينو اون گفت



٭
به مامانت بگو من سر جاش خوابيدم



........................................................................................

Tuesday, May 30, 2006

٭
عمو جغد شاخ دار دوس داش سنجابارو بخوره
ولي هيچ وقت نخورد
حتي يه دونه
..
درست مثه ..
آهان...
يه چيزي تو مايه هاي باگ مورن
و اين چه غمي داره



........................................................................................

Wednesday, May 24, 2006

٭
وقتي موهات از زير روسري سفيدن ريخته رو صورتت
سرتو از روي مقوا بلند مي كني
با يه چشمت منو مي بيني
با اون يكي چشمت
- از لاي موهات-
منو ميبيني
و ميگي
" چي ؟ "
ديگه يه دختر نيستي
قاتلي
ق الف تل



........................................................................................

Tuesday, May 23, 2006

٭
تازگي ها آغوشم كش آمده



٭
چس هايي كه در خواب مياد ميره به حسابه چي ؟

خب اينكه چيزي بگي طرف هيچي نفهمه ممكنه كمي نا اميدكننده باشه
يا همچي چيزي
ولي وقتي حس ميكني طرف فهميده ولي جوابي كه ميده نشون ميده هيچي نفهميده كه هيچ
كلي هم پرت رفته و تو مجبوري ساعت ها بحث كني و طرفو بكشوني به صفر و بعدش برسوني به اونجا
ترجيح ميدي خفه شي و بعنوان احمق جمع پتو رو بكشي رو سرت و كسشر بخوني

من الان تازه از خواب بلند شدم و دلم ميخواد وجود داشته باشم ولي خب ندارم
حالا تو بپرس تو چسيدي ؟ وقتي پنجره بازه از كجا بفهمم؟ بويي هم كه نمياد ؛ ...



٭
- لپمو بيارم چه كار ؟
- كه دماغم سردش نشه يه وخ



........................................................................................

Monday, May 22, 2006

٭
همه از زير پل سيد خندان رد ميشن
من
تو
اون
ما



........................................................................................

Friday, May 19, 2006

٭
گفتم برو
اون رفت
و من هم به گا



........................................................................................

Saturday, May 13, 2006

٭
گاهي اوقات يادم مي افتد خيلي چيز ها
چيز هايي كه دوس دارم
و يا بيزارم
يا بهتر بگويم
چيزهايي كه حسي ندارم
حتي چيز هايي كه هيچ وقت اتفاق نيفتاده
و سخت مي گيرد
دلم.

تازگي ها گاهي اوقات بيزار مي شوم
از خيابان هاي داغ و آفتابي و دختر هايي كه بو مي دهند
دختر هايي كه بوي همه چيز مي دهند به غير از خودشان
به غير از بوي خوش زن
بيزارم از دكمه ي آستين كت هاي اتو خورده
حالم از عقربه بزرگه ساعت هاي ديواري به هم مي خورد
هميشه زير گردنم ضربه مي زند
تازگي ها ياد گرفته ام چطور غرق شوم
در سياهي هاي خانه
ياد گرفته ام بي تابي كنم و بغض
ياد گرفته ام هنوز بو بكشم انتظارت را
مثل سيب گاز زده گوشه بشقاب .

از صندلي هاي قهوه اي كلاسمان بيزارم
از لبخند هاي استاد و اخم هايش
بيزارم از سر تكان دادن ها و بيزارم از بودنم
من از گريه نكردنم لجم مي گيرد
پيشتر "من" بيشتر حرف مي زد
تازگي ها خفه شده ؛ گاهي اوقات خون بالا مياورد
و توي خون غلتي مي زند و باز خفه مي شود ؛ نه
وقتي صداي چيزي هميشه باشد ؛ نميشنويش
از بس "من" ميگويد كه ديگر نميشنومش
مثل خدا
از خدا هم بيزارم
خدا وقتي هست كه چيز ديگري نباشد
آخر مي داني ؟
ما نيستيم
ما نيستيم
بهتر بگويم ؛ ما نيستيم .

وقتي كه محكم كونم رو خاروندم
دستم رو بو كردم
بوي گه مي داد ؛ چندشم شد
تازگي ها همه زندگيم بو ميده
بوي گه خدا

از نيستنمان بيزارم .
از فهميدنم و فهماندنم بيزارم .
از بيزار بودنم بيزارم .
از نظام ها حالم بهم مي خورد ؛
بيزارم از جمع هاي قهوه به دست ئيسم دار
با بوي سياست بالا مياورم
حتي از بحث هم بيزار شده ام
كلبه من كجاست ؟
آنجايي كه تا ابد ببوسم و بخندم به هر كثافتي غير از آن
خيلي وقت است صداي زنگ دوچرخه نشنيدم
يا مثلا بوي خانه هاي كاهگلي

تازگي ها زياد مي گويم گاهي اوقات
تازگي ها زياد مي گويم تازگي ها
تازگي ها خيلي بهنگام مي شوم
همه چيز مرتب پيش مي رود
با تمام لبخند هاي بي معني و صبح بخير هايش
و من مي بينم كه بهنگام شده ام
و باز هم بهنگام مي شوم
و دوباره مي شوم
بهنگام



........................................................................................

Saturday, May 06, 2006

٭
ساكتي
و افكار كثيفم مي خندد
هم به تو
هم به من



........................................................................................

Friday, May 05, 2006

٭
گاهي اوقات مي گيرد دلم
بيست سال پير مي شوم
و لبخندي مي زنم
به خاطرات بيست سال پيشم



........................................................................................

Saturday, April 29, 2006

٭
بعضي اوقات دلم مي خواد يه گربه باشم
كه وقتي تاتي كوچولو بغض مي كنه منو بغل كنه
سخت فشار بده
و گريه كنه
آروم آروم



........................................................................................

Friday, April 28, 2006

٭

I still wave at the dots on the shore
And I still beat my head against the door
I still rage and wage my little war
I'm a shade and easy to ignore
I'm a shade and easy to ignore



........................................................................................

Thursday, April 27, 2006

٭
گاهي اوقات درونت تركي مي خورد
و تق صدا مي دهد
انگار كه كسي بر دربي شكسته مي كوبد
تا مطمئن شود كه كسي خانه نيست



........................................................................................

Sunday, April 23, 2006

٭
به زور مي نويسم
همش تقصيره اون پسره كون نشوره ؛ اومدو منو ياد قديما انداخت
اه همش تقصيره اون كفشدوزك سياهه كه سر تربيت بدني رو دستم راه رفت
از انگشت سبابه اومد پايين و از شست رفت بالا
انگار داره اورست فتح مي كنه
تازه رسيد اون طرف دست و عين خر شروع كرد راه رفتن
باز اون طرف كف دست و باز هي راه رفتن

كفش دوزك كوچولو چرا كونتو پاره مي كني؟
داري رو كف دسته من راه ميري كه چي؟
كه برسي اون طرف كف دست ؟

يه هو انم گرفت
صبح پا ميشم ميرم دانشگاه و بعد ناهار
كز كردن تو كوچه ها و لاس زدن با تو شايد يه فيلم يا يه كتاب
تلفن و سر كار و خواب و صبح و خواب و صبح
ببين منو
رو كف دست كدوم مادر جنده اي داريم مي دويم ؟
كدوم كسكشي داره لرزه شونه هامونو ميبينه و هر هر مي خنده ؟
چقدر ديگه راه بريم تفريحش تموم ميشه و كف دستشو مي بنده ؟



........................................................................................

Saturday, April 22, 2006

٭
تو بايد كسي باشد كه بشود ساعت ها سكوت كرد و لذت برد
بشود پاها را آويزان كرد و ساده ترين چيز ها را ديد
بشود الكي الكي احساس خوشبختي كرد
حتي بدون ريز ترين دليل ها
بايد كسي باشد



........................................................................................

Wednesday, April 19, 2006

٭
با تو كشانه و قوسانه ام مي آيد
[+]



٭
نگار من
بهار من
دوست دارم
چون مي دانم مي روي
گر بماني كه انمي
بمان كه دوست دارم
برو كه دوست داشته باشم



٭
من قرار نبود انسان باشم
من يه خرسه تنبل بودم تو كامچاتكا
نيمه دوم سال مي خوابيدم
نيمه اول سال چرت مي زدم

اين زنگ هاي قدبلند گوشي باعث شد
خرس تنبل بودنم تبديل شه به انسان
به يه ما لا س ما
به يك گه ؛
با يك روبان عاشقانه



٭
داستان يك مرد عادي و يك زن
يك مرد عادي با اينكه يك زن را بسيار دوست داشت
ولي در خود احساس ضعف و بدبختي و بيضي مي كرد.
يك مرد عادي از خانه بيرون رفت و شروع به راه رفتن كرد
و تمام راههاي دنيا را رفت و حسابي فكر كرد
يك مرد عادي ناگهان تصميم خودش را گرفت
او به جنگل رفت و با تبرش درخت ها را زد
و شير و گاو و كوالا و پنگوئن و اسكيمو را كشت
و با پولش يك گردنبند الماس گرانقيمت براق خريد
او با يك هيكل ورزشي هديه را به يك زن تقديم كرد.
در آخر يك زن به آغوش او مي رود و در حالي كه او را مي بوسد
يك مرد با لبخند به لنز دوربين نگاه مي كند.
پايان



٭
من پير شدم
سن و سالي ازم گذشته
ديگه نمي تونم
جولي بسه



........................................................................................

Sunday, April 16, 2006

٭
زندگي من و تو
جاده اي هست از تلاقي نگاه ها
پ.ن.
بعضي از نگاها به زل زدن تبديل ميشه



........................................................................................

Saturday, April 15, 2006

٭
در شهري كه من هستم اينطور است ،
تلفن هاي همگاني هيچ وقت زنگ نمي زنند.
اگر هم زنگ بزند كسي رغبت نمي كند جواب دهد.
اگر هم كسي گوشي را بردارد
آن كسي نيست كه با سيگارش
انتظار تو را مي كشيده است.



........................................................................................

Wednesday, April 12, 2006

٭
همه ما در بچگي از درختي بالا رفته ايم
كاش هيچ وقت پايين نمي آمديم



........................................................................................

Monday, April 10, 2006

٭
اگر چه تشنه و گرسنه بود ولي ته دلش خوشحال شد. نميدانست چرا سوار شد و بكجا مي رود ، ولي با وجود همه اينها با خودش فكر كرد : «شايد اين جوان هم ...



٭
من آنقدر جسورم
كه در خيل عظيم زنان سياه پوش
ترا در لباس قرمز ببينم
اما من ِ ترسو ،
آنقدر جسور نبودم
كه اين را به تو بگويم



٭
شبي كه ساني مرد
دريا جسد يه دختر چشم آبي با موهاي مشكي رو مياره ساحل و
ميره



٭
سياه ترين خلاف كارا
خلاف كار ترين سيا ها
تو اون بغض چند ثانيه اي بعد از سكسشون
ياد لبخند هاي كهنه مادرشون ميفتن



٭
سخت است وقتي خودت را ميبيني
خودي كه مثله تو دارد چيز ميز مي نويسد
خودي كه مثل تو فيلم را تنهايي مي بيند
و كتابهايش را دوباره مي خواند و آهنگاي غير مادي گوش مي دهد
خودي كه ميخواهد طبيعتش را دستكاري كند
خودي كه مي خواهد جهش كند از ميان اعداد تكراري و
بريند به زندگي خوب نفهمي
بريند به زندگي شيرين كبكي
بريند به لحظه لحظه لبخند هاي گوسفندي
و وقتي خودت را ميبيني كه جلويت زنده گي مي كند
چند سال گذشته تو است
حرامزاده راه مي رود و نگاهت مي كند
و پيدات كرده و منتظر اشاره توست براي درد كشيدن
در ميان اعداد تكراري مرحله بعد
با خودم چه كار كنم ؟
...
همون كاري كه تو با خودت(م) كردي ؟
همون كاري كه قراره چند سال ديگه اون با نفر بعدي بكنه ؟



٭
مي بيني ؟
مجبورم ميكني پست كنم
مجبورم مي كني تنها ،
مجبورم مي كني تنها ليز بخورم روي اين زمين اسكي
و سر بخورم تا دنياي زر
تو اين شباي تاريك زمستون



........................................................................................

Saturday, March 25, 2006

........................................................................................

Saturday, March 18, 2006

٭
طبق معمول اون ظهر مامانم وادارم كرده بود كه بخوابم
ظهر تابستون
طبق معمول چشمامو يه مدت بستم تا مامانه خوابش ببره
بعد دويدم بيرون
يه نگاه به آفتاب تخمي كردم ؛ يه نگاه به چوب هاي توي باغ
يه نگاه هم به منبع نفت و هميشه آتيش درست كردن مي شد ماموريت من
چوب جمع كردم و نفت و گُر آتيش تو اون آفتاب ظهر تابستون
همينطور به آتيش زل مي زدم
سرما خورده بودم و آبريزش بيني داشتم
پوست دستم به خاطر حساسيت به خاك خشكي زده بود و مي سوخت
لبام هم به خاطر حساسيت قاچ قاچ شده بود
يه ذره تب داشتم ، از سر درد داشتم مي مردم
آب دماغم رو نميشد كاريش كرد
با دست پاك مي كردم به پوست دستم ميخورد و مي سوخت و اگه
ولش مي كردم مي رفت رو لبام
به خاطر مريضيم اشك از چشام ميومد
خارش دستا ، سوزش لبها
ذق ذق كردن سينوزيت ها
آب دماغ پوس پوس شده
گريم گرفت
زار زار نشستم گريه كردم
به حال و وضع خودم ، به اين همه درد
يه هو ديدم خنك شدم
داييم شيلنگ آبو باز كرده بودو گرقته بود رو آتيش و منو تمام هيكلم
خيس خيس شدم ، خنك خنك ، مثل معجزه
نفس كشيدم و حس كردم زنده ام

فلاني الان هم زندگيم همينطوري شده
همش ظهره تابستونه
مامانه ميگه بخواب ؛ من يواشكي در ميرم
فقط شيلنگه نيس
راستي ؛ داييه كجا گذاشت رفت ؟



........................................................................................

Friday, March 17, 2006

٭
پست هر چه طولاني تر مي شود
تعداد آدم هايي كه آن را مي خوانند كمتر مي شود
دلم پستي ميخواهد كه خدا هم آن را نخواند.



٭
يه عكس رو تصور كن كه مادري پشت پسرش ايستاده
با پيراهني سفيد و دامني تيره و موهاي از پشت بسته شده
دستانش را هم بر شانه پسر كوچكش گذاشته است
مادر مي خواهد به دوربين نگاه كند ولي نگاهش منحرف شده
چون پسرك به چيزي كه ما نميبينيم زل زده است
و نگاه مادر در حقيقت دارد مي رود به سمتي كه پسرك زل زده
پسر كوچك مو فرفري با دهاني نيمه باز و اسباب بازي كه در دست گرفته
تصوير اين عكسي كه من هيچ وقت نديدم زندگيمه
چراي منه ، بوي منه ؛ هر چي مياد از اون مياد
دليل منه



٭
آدمي بايد ...
حاج آقا كس نگوييد ،
تو اين دوره زمونه مگر آدمي بايد ور مي دارد ؟
مگر مي شود دمب آدمي را گرفت؟
چه برسد كه بايد هم به آن وصل كنيم
آدمي همه كاركرده است
شايد بگويي آدمي خدا نشده ؟
خبر نداري ، خيلي وقت است آدمي فرشته بازي مي كند
باطن و ظاهر و جبار و رحمن و رحيم و مالك يوم دين و ضالين
آدمي خسته شده از آدمي
آدمي كه پر شده باشد از آدمي بايد چه كند ؟
حاج آقا كس نگوييد، مگر آدمي بايد ور مي دارد ؟
اصلا در كنار آدمي نبايد كلمه اي آورد
حاجي ريدي كه باز ، مگر آدمي نبايد ور مي دارد ؟
نشايد آدمي را آلوده كرد به اين كد هاي مادي
نشايد براي آدمي قانوني ؛ بندي قيدي كلمه اي
شايد اين طور :

آدمي

آدمي تازگي ها دلش لك زده براي گريه اي كه خودش هم يادش رفته
مثل خدايش
آدمي تازگي ها دلتنگي هايش را با مخلوقاتش در ميان مي گزارد
با آدمي هايش

مگر نمي داني ؟
تازگي ها
آدمي براي خودش آدمي شده است.



٭
خداوند به مثابه زيباترين زن براي تو است
كه فقط بايد جنده بودنش را ببخشي



٭
تازگي ها آدمي را نمي شود پيدا كرد
نه تو كله هاي ياهو ، نه تو شماره هاي گوشيت
نه تو تاريك ترين و دنج ترين كافه ها
نه تو صف هاي بغض كرده تئاتر
تازگي ها آدمي پيدا كردني نيست
رد شدني است
از كنارت بي هيچ نشاني رد مي شود
شايد حتي سيگارش را هم روشن كني



........................................................................................

Thursday, March 16, 2006

٭
تنها ايراد كار اين بود كه آقاي جنتي
عطر دوست پسر اسبق خانم منشي را مصرف مي كرد ...



........................................................................................

Wednesday, March 15, 2006

٭


نوست
ال



........................................................................................

Monday, March 13, 2006

٭
بوي تو ميره
نفس من هم



........................................................................................

Friday, March 10, 2006

٭
همانطور كه تو شب باروني قطار اولد ساويلا در حال حركت بود
مردي با باروني خيس در بين راهرو قطار ظاهر شد.
كلاهشو تا ابرو هاش پايين كشيده بود و عينك گرد تيره اي به چشماش زده بود،
يقه كتش رو هم بالا داده بود و دستاشو توي جيباش كرده بود. با آرومي از كنارم رد شد
صداي پيرزني از دور ميومد : قتل، مرگ، يه جنازه،
مرد با لگد در آخر واگنو باز كرد و نگاهي به من كرد و پريد ؛
موقع اين حركت باد پالتويش رو تكون مي داد و خيلي پر شكوه به نظر مي رسيد.
دستي به چمناي خيس كشيد و بو كرد و رفت.



٭
خودتو بزارن جلوي خودت مي كني؟
(سكس پست مدرن)



٭
هي فلاني
خسته ام
از اين خستگي ها كه تا صبح با چشاي سرخ بيدار ميموني
يه قلپ چايي ميخوري و ميگي
هي فلاني
خسته ام



٭
دنياي من صبحا گم ميشه
نميدونم كجا گذاشتمش و فقط ميدونم همين وراست
عصرا دنياي من خودشو خلاصه مي كنه و تو يه خودكار
يا كتاب يا همچين چيزي و ميزنه بيرون
هر چي شب تر ميشه دنياي من بزرگ تر ميشه تا اينكه
علنا قسمتي از اتاقمو تصاحب ميكنه
هي بزرگ تر ميشه تا تمام اتاقمو ميگيره
همون موقعس كه مكثي مي كنه و بعد از چند لحظه
دنياي من از اتاقم لبريز ميشه

هنو نمي دانم اتاق را با ط مي نويسن يا با ت
ولي حتما اتاق ِ منو با ط مي نويسن
اطاق ِ من

دنياي لبريز شده من در همه كوچه پس كوچه ها جاري مي شود
همه جا ميرود
حتي بن بست ها
حتي از سر بالايي ها بالا مي رود
مردم از روي دنياي جاري من مي گذرند
آنرا لگد مال مي كنند، شايد هم لغت مال
هر پاشنه كفشي كه بر دنياي جاري من فرو مي رود
دردي ميكشم و جيغي
فريادي ميزنم كه آخ
دنياي بيچاره مي ترسد از اين همه كفش
من هم ميميرم از اين همه درد
سريع برميگردد به اطاق ِ من
و در جسد من فرو ميرود
ميداند فردا بايد زود بلند شوم
چون يه گمشده دارم



........................................................................................

Friday, March 03, 2006

٭
بهم گفت : "بابام عادت داره وقتي ميخواد بره بيرون
آخرين سيگار خونه رو مي كشه و ليوانه چايي رو بر مي داره و ميره بيرون
آخه نميخواد حتي يه ليوان چايي خونه رو از دس بده
براي همين ما تلفات ليوان و استكان زياد داديم"
وقتي اينو گفت حس كردم چه خوبه كه دارم اينا رو ميشنوم.
بازم نميدونم چرا



٭
نگاه كن به بازي آب
رقص نور
و سطح زيباي فلز
پ.ن.
يادته اون تبليغه تاژ كه مرده ميگفت "شب مهمون داشتيم و
ميدونستم زنم با ظرفا حال نميكنه و منم كه از قبل فكرشو كرده بودم"
بعد مرده تاژو از كيفش در مياره و ظرفا رو ميشوره
رو ليوانه هم عكس يه مرغ زرد با كاكل قرمز بود
پ.ن.
شنبه شبا يه قهوه بد-اون موقعا هنوز بلد نبودم- درست مي كردمو
تو تاريكيه خونه جلوي اخبار انگليسي مي شستم
جوري تو خودم جمع مي شدم كه انگار قراره يكي بهم تجاوز كنه
آخه آهنگ تيتراژ پوآرو هم بهم تجاوز مي كرد.
پ.ن.
صداي همين يارو وقتي خوابآلود درو وا مي كرد
روزنامه رو برمي داشت
گربهه هم ميرفت تو خونه
پ.ن.
وقتي سروش سيما ميگه ما ما 83 به بعد داريم
وقتي روابط عمومي شبكه چهار هم ازت مي پرسه شما دانشجويين ؟
حالا من هي بگم من چيزي سردتر از اون پاركه
كه پيرمرده توش يه نفري شطرنج بازي مي كرد نديدم
حالا هي بگم آدمي به باهوشي فريزر نديدم
پ.ن.
اون دو تا بودن كه سر يه درخت گلابي دعوا مي كردن
و هر كي مي تونس ملچ مولوچ گلابي مي خورد
سر آخرين گلابي چي اومد ؟

هيچي آقا
با اينا زمستونو سر مي كنم



٭
داييم به مامان بزرگم مي گفت :
"نازي- زن داييم – اصلا اهل اينكه خودشو بگيره و چسي بياد نيس
ولي وقتي مثلا شما ميگين "مش قربونعلي تو جمع گوزيد"
خب اون نه مش قربونعلي رو ميشناسه و نه اين چيزا براش خنده داره."
ولي خودمونيم ؛ مش قربونعلي عجب گوزي داد!



٭
كسي كه وبلاگ مي نويسه نميتونه زندگي كنه
آدم بايد زندگي كنه ،حالا اگه خواس وبلاگ هم بنويسه
و اين خيلي مهمه



٭
اون كه تو فكر تحصيلات اونم كه ميره غرب اينم كه تبريزه
بقيه كه مردن، تو هم كه خسته ايي منم كه ميرم مشهد
خودم ميمونم تو اتاقم تنهاي تنها



٭
And also there's something sad about smocking on the way back home at night.



٭
مامانم كيك رشد درست كرده
نه كيكه شبيه كيك رشد شده
نه مامانم شبيه دختر نازه
و برخي مواقع مسخره ترين چيز ها برات تلخ ميشه



........................................................................................

Thursday, March 02, 2006

٭
و تو نميدوني كه چقد سخته خاموش كردن آخرين چراغ
وقتي كه دير ميام همه جا خاموشه به جز اون چراغ
و تو ميدوني كه تو اين مدت با اخبار خودشو سرگرم مي كرده
و مرتب به ساعت نگاه ميكرده
و هي فشارشو مي گرفته
هي دستشويي ميرفته
هي به گلاي فرش نگاه مي كرده
هي به تلفن نگاه ميكرده
باز كانالو عوض ميكرده
دوباره فشارشو مي گرفته
كنار پنجره به مردم نگاه مي كرده
بعد پاهاشو ميمالونده
اخبار بازم شروع شد
باز به ساعت نگاه مي كنه
هي خودشو گول مي زده كه دارم زندگي مي كنم
وقتي كه دستتو دراز مي كني كه آخرين چراغو خاموش كني
همه اينا رو ميدوني
و اين رو هم ميدوني كه اون هنوزم بيداره
ميخواد هم خودشو هم منو گول بزنه كه خوابه
ولي سرفه ها هم اونو لو ميده و هم احساساته تورو
ميخواد بازم جفتمونو گول بزنه كه چيزي تغيير نكرده
ميخواد بازم بگه همه چيز سر جاشه و همه چيز خوبه و مرتبه
ولي من كه ميدونم من كه مي دونم نيست
و به هر حال من بايد اون چراغو خاموش كنم
ت ِ ك



........................................................................................

Tuesday, February 28, 2006

٭
عكسا با دهن كجي بهم ميگن
چشم اميدو ببر از آسمون
روزا با همديگه فرقي ندارن
بوي كهنگي ميدن
ت َ مو م ِ شون



........................................................................................

Saturday, February 25, 2006

٭
تو آموزش غواصي حرفه اي مهمترين مطلب اينه كه
طرف بفهمه وقتي تو عمق هاي زياد عروس دريايي رو ديد
نبايد وايسه نگاش كنه و بايد بياد بالا
همين مطلب ساده بيشترين علت مرگ غواص هاست
ميگن تو عمق هاي خيلي خيلي زياد يه هو اون مياد سراغت
عروس درياي
ميگن اينقدر دور و برت مي رقصه كه يادت ميره كجايي
ميگن زيبايي اونطوريه كه انگار تو دوربينا نشون داده نميشه
ميگن هر جقدر هم كه برات گفته باشن انگار نه انگار
بازم برات زيباست و اينقدر محو زيباييش ميشي كه يادت ميره كپسول داري
اگه غواصه ديگه خيلي عقلش كار كنه و يه طوري دل بكنه
اينقدر عمق زياده كه طرف تا بياد بالا اكسيژن تموم ميشه

تو عميقي دختر
و من هم مي ترسم



........................................................................................

Friday, February 24, 2006

٭
آدما هميشه مهم ترين حرفه دلشون رو يادشون ميره بگن
يه نفر ديگه كه ميگه كلي خوشحال ميشن و ذوق مي كنن
خلاصه حالي مي كنن
آره ديگه همه آدما خر و نفهمن
به جز دوست دختر من



........................................................................................

Archives

07/04   08/04   09/04   11/04   02/05   10/05   11/05   12/05   01/06   02/06   03/06   04/06   05/06   06/06   07/06   08/06   09/06   10/06   11/06   12/06   01/07   02/07   03/07   04/07   05/07   06/07   07/07   09/07   02/08   03/08   02/10   03/10   04/10   05/10   06/11   11/11   02/12  

Home