Malasema




Saturday, May 08, 2010

٭
خاطره نفست را می گیرد
اهنگ خاطره بارانت می کند
و بو
سرنگی می شود
 که دنیا را در لحظه تزریق می کند
هه؛ 
کارَت تمام است



٭
همینطور تکه تکه از تن تو می کَنند
تا تو را تبدیل کنند به آن چیزی که می خواهند.
درست مثل من که افتادم به جان این کُنده توت
که داده ام از درازا دو نیم کرده اند 
تا تبدیلش کنم به یک سه تار.
و حالا به کمک یک مُقار دارم تکه تکه چوب های اضافی اش را می تراشم
جادویی که نه.
این، تازه اولین پله ست. 
می دانم باید سی و نُه تار دیگر ساخت؛
می دانم باید همه فوت و فن استادان قدیم دا جمع بزنم با دانشِ غرب.
می دانم باید صبور باشم
و ذوق زده نشوم به اندکی توفیق.
می دانم هیچ فریبی نباید مرا به در کند از راه.
می دانم مثل یک غربی باید با یک فرضیه آغاز کنم.
بعد، آزمون و خطا 
تا اگر چیزی سدِ راه نشد
(همان چیزهای ترسناکی که میگویند)
سرانجام آن چهلمین تار بشود
همان سه تار جادویی.




........................................................................................

Archives

07/04   08/04   09/04   11/04   02/05   10/05   11/05   12/05   01/06   02/06   03/06   04/06   05/06   06/06   07/06   08/06   09/06   10/06   11/06   12/06   01/07   02/07   03/07   04/07   05/07   06/07   07/07   09/07   02/08   03/08   02/10   03/10   04/10   05/10   06/11   11/11   02/12  

Home