Malasema |
Monday, October 02, 2006
٭ ميدوني پسر ؛ امشب هيچ اتفاقي نيفتاد ؛
........................................................................................رو كاناپه نشسته بودم و دستام رو زانوم و خم شده بودم سيگارم تو كاسه بود رفتم يه يادداشت واسه ايمان نوشتم و كامپيوتر رو خاموش كردم يه جمله توش بود كه الان يادمه انگيزه اي نيست براي نوشتن اين و حتي پايان بردنش خواستم سيگارو از كاسه بردارم، يادم اومد خاموشش كردم چراغو خاموش كردمو اومدم بيرون يادم كه نيس ولي حتما وقتي درو بستم يه بادي هم اومده و رد شده Link Archives07/04 08/04 09/04 11/04 02/05 10/05 11/05 12/05 01/06 02/06 03/06 04/06 05/06 06/06 07/06 08/06 09/06 10/06 11/06 12/06 01/07 02/07 03/07 04/07 05/07 06/07 07/07 09/07 02/08 03/08 02/10 03/10 04/10 05/10 06/11 11/11 02/12
|