Malasema |
Saturday, December 09, 2006
٭ بوي كيك مي اوميد. كيك موزي كه مادرم پخته بود. با كمك كارخونه رشد البته. در خونه رو بستم و احساس كردم چقدر سردرد و چقدر آبريزش بيني. حسيابي سرما خورده بودم. بوي كيك مي اومد. سرم تير مي كشيد. ياد خنده هاي دختراي دانشگامون افتادم و باز بوي كيك و باز آبريزش. مامانم منو ديد. داد زد : بهت گفتم با دوچرخه نرو؛ گمشو حموم، بزا حالت بهتر شه. چقدر مامانم بوي كيك مي داد. حتي صداش بوي موز مي داد. رفتم حموم و خوابيدم؛ يه ذره آروم گرفتم. نه خواب كيك ديدم نه موز.
........................................................................................Link Archives07/04 08/04 09/04 11/04 02/05 10/05 11/05 12/05 01/06 02/06 03/06 04/06 05/06 06/06 07/06 08/06 09/06 10/06 11/06 12/06 01/07 02/07 03/07 04/07 05/07 06/07 07/07 09/07 02/08 03/08 02/10 03/10 04/10 05/10 06/11 11/11 02/12
|