Malasema




Thursday, March 02, 2006

٭
و تو نميدوني كه چقد سخته خاموش كردن آخرين چراغ
وقتي كه دير ميام همه جا خاموشه به جز اون چراغ
و تو ميدوني كه تو اين مدت با اخبار خودشو سرگرم مي كرده
و مرتب به ساعت نگاه ميكرده
و هي فشارشو مي گرفته
هي دستشويي ميرفته
هي به گلاي فرش نگاه مي كرده
هي به تلفن نگاه ميكرده
باز كانالو عوض ميكرده
دوباره فشارشو مي گرفته
كنار پنجره به مردم نگاه مي كرده
بعد پاهاشو ميمالونده
اخبار بازم شروع شد
باز به ساعت نگاه مي كنه
هي خودشو گول مي زده كه دارم زندگي مي كنم
وقتي كه دستتو دراز مي كني كه آخرين چراغو خاموش كني
همه اينا رو ميدوني
و اين رو هم ميدوني كه اون هنوزم بيداره
ميخواد هم خودشو هم منو گول بزنه كه خوابه
ولي سرفه ها هم اونو لو ميده و هم احساساته تورو
ميخواد بازم جفتمونو گول بزنه كه چيزي تغيير نكرده
ميخواد بازم بگه همه چيز سر جاشه و همه چيز خوبه و مرتبه
ولي من كه ميدونم من كه مي دونم نيست
و به هر حال من بايد اون چراغو خاموش كنم
ت ِ ك



........................................................................................

Archives

07/04   08/04   09/04   11/04   02/05   10/05   11/05   12/05   01/06   02/06   03/06   04/06   05/06   06/06   07/06   08/06   09/06   10/06   11/06   12/06   01/07   02/07   03/07   04/07   05/07   06/07   07/07   09/07   02/08   03/08   02/10   03/10   04/10   05/10   06/11   11/11   02/12  

Home