Malasema




Friday, December 15, 2006

٭
چند بار گوشيتو نگاه كردي
محض معجزه ؟
چند بار شده كه جمله بعدي رو بگي
براي معجزه ؟
چند بار دست كسي رو گرفتي ؟
شده كه چشاتو ببندي و بخوابي فقط براي اينكه نفهمي و نبيني ؟
چند بار صبح چشاتو باز كردي و سقفو نگاه كردي
براي معجزه ؟
گريه كردي ؟
سلام كردي؟
شماره گرفتي؟
شده كه با صداي كسي برگردي ؟
كتابي بخوني؟
دري رو باز كني؟
نگاهي كني؟
دلخوش به چند قطره معجزه
چند بار برات پيش اومده كه به زندگيت كيريت ادامه دادي
واسه كوره اميدي به چيزي شبيه معجزه ؟
كه اتفاق نيفتاده و نيفتاده و نيفتاد



٭
دسمال كاغذي برده بودم جق بزنم
اشكامو پاك مي كردم



........................................................................................

Saturday, December 09, 2006

٭
بوي كيك مي اوميد. كيك موزي كه مادرم پخته بود. با كمك كارخونه رشد البته. در خونه رو بستم و احساس كردم چقدر سردرد و چقدر آبريزش بيني. حسيابي سرما خورده بودم. بوي كيك مي اومد. سرم تير مي كشيد. ياد خنده هاي دختراي دانشگامون افتادم و باز بوي كيك و باز آبريزش. مامانم منو ديد. داد زد : بهت گفتم با دوچرخه نرو؛ گمشو حموم، بزا حالت بهتر شه. چقدر مامانم بوي كيك مي داد. حتي صداش بوي موز مي داد. رفتم حموم و خوابيدم؛ يه ذره آروم گرفتم. نه خواب كيك ديدم نه موز.



٭
هيچ نوشتني بهتر از نوشتن در كاغذ تميز نيست. كاغذ بي خط. بدون حتي نقطه اي. اين يعني خود آزادي. مي توني توش عكس سوسمار بكشي. يا عكس يه درياچه با چند تا سوسمار. يا يك شهر بزرگ در حالي كه سوسمار ها در حال رانندگي كردن هستند. سعي كن حتما تو كاغذ سفيدت يه سوسمار بكشي. يه سوسمار كه نشون بده تو كاغذ تميز تو چقدر آزادي



٭
يه روز يه اتوبوس مي گيرم و تمام اونايي كه حتي چند لحظه با تمام وجود دوسشون داشتم ميريزم توش و ميريم قلعه الموت
تو كه مي دوني دارم كس ميگم؛ پس چرا ميخوني‌؟
تو كه مي دوني نميشه؛ خيلي چيزا نميشه
اصلا مي دوني كرايه يه اتوبوس چقدر ميشه ؟
مي دوني كه الان خوب نيستم و يه جوريم مثلا
مي دوني كه جرات ندارم
مي دوني كه آسمون اتاق من غليظ تره؛ ليز تره
مي دوني گياه مي شم اينجا
فكر مي كنم و رشد مي كنم و شاخه ها مو مي بينم
مي دوني كه بت فكر مي كنم و باز به خودم مي پيچم
آخر سر وقتي خودمو ميبينم؛ نمي شناسم
يه گونه ديگه شدم
توقع داري سوار اتوبوست هم كنم ؟ الموتم ببرمت ؟



........................................................................................

Friday, November 24, 2006

٭
تو قطار خوابيده بودم
صبح نشده بيدار شدم و اومدم تو راهرو ؛ تمام ستاره ها معلوم بود و نزديك
ماه رو هم ديدم ؛ گرمم بود و دلم ميخواست باد بخورم
تو راهرو يه مرده لب پنجره وايساده بود و باد مي خورد
زور زدم پنجره جلو كوپه خودمو باز كنم نشد. هر چي زور زدم نشد
همه پنجره ها بسته بود جز ماله آقاهه
داشتم از كنارش رد مي شدم گفتم :
" چطوري بازش كردي‌؟ هر كاري كردم نشد "
گفت: " خب تو هم اينجا وايسا"
منم وايسادم. باد خوردم.
فطار تندتر رفت.



........................................................................................

Saturday, November 11, 2006

٭
هر قدر هم سياه بودم تو شب حل مي شدم
قبلنا



........................................................................................

Tuesday, November 07, 2006

٭
در نصف دود سيگار هايم
مي بينم ،
خيالاتم را
در نصفش روياهايم را
نصفش هم براي واقعيت الانم
هي پسر.. كم سيگار كشيديم



٭
دخترك از خواب بلند شد
صورتش را شست و اشكهايش
سفيدترين لباسش را پوشيد
بين خودمان بماند- كمي هم آرايش كرد
و در صبح ترين بيشه اين حوالي
شروع به دويدن كرد
دويدن
دويدن



٭
مي ترسم خيلي از چيزارو "چِراي" زندگيم كنم
چيزايي كه عاشقشونم
از ترس اينكه يه روز ببينم وظيفه ام شده
تازگي ها ديوونه تر شدم
پيش خودمون بمونه
كم تر مي ترسم



٭
وقتي ساعت 10 شب تو راه خونه
تو مترو راه ميره و ميگه : 7 تا بادكنك 200 تومن
حتما بايد پري آرزوها با چكمه قرمز و چوب جادويي
ظاهر شه تا خوشحال شي
احتمالا باز علامت سوال



٭
دلم تنگ شده براي تاريكي اتاق
آهنگ سريال پوآرو
افتادن تصاوير بر صورتم
و ترس فلسفي من



٭
كير عجب چيزه عجيبي ست آقا
بي ادبي مرا ببخشيد ؛ ولي عجيب است آقا
هم با نفرت راست مي شود هم با عشق
شايد آن يكي عجيب تر باشد
آلت زنانه را مي گويم
كافي است تصور كني
كه دماغش مي خارد
و عطسه مي كند
تصور كن حالت عطسه كردن يك كس را
تصور كن
تو مي توني



٭
شاگرد ها وقتي اشتباه مي كنند 2 دسته ميشند
1. دسته اي كه متوجه اشتباه مي شود و تصحيحش مي كند و كارمند خوبي مي شود
2. دسته اي كه زير بار نمي رود و انقدر خودش را قبول دارد كه تبديل به قانون مي شود
مثال دسته اول : همه عالم به غير از نيچه گدار ...



٭
مي گفت قبل تر ها وقتي تلفن تموم مي شد
شروع مي كردم به گريه
هم من اونو هم اون منو دوست داشت و همه چيز رو به راه بود
و من ناراحت بودم كه چرا ايندفه خوشحالش نكردم
و اينجاي دوست داشتنه كه صدمه ميزنه
ميل به يكي شدن و مرتب حس اينكه تو هنوز براش كمي
دلم سوخت به حال سيم هاي لخت تلفنم
كه روز به روزم بيشتر ميشه



٭
من نه اونقدر قوي هستم كه پوزخندم بتونه چشاتو خفه كنه
نه اونقدر شجاع كه چشامو از زمين بردارم
من ضعيفم؛ صدقه هم نمي خوام
فقط مثه يه توله سگ نازم كن و بزا تو ويترين
بزا تا وقتي از مد نيفتادم فك كنم مال تو بودم



٭
گاهي اوقات نميفهمي عاشق شده اي
يا ديوانه
فقط مي داني شده اي
و همين كافي است كه بي دليل ترين لبخندت را بزني
و رد شوي



........................................................................................

Saturday, November 04, 2006

٭
دلم مي خواد
يه دسته گل به آب بدم



........................................................................................

Saturday, October 21, 2006

٭
ننم در هر حالتي كه يه مادر ميتونه داشته باشه اينو بم گفته :
"اگه تو خير ديدي بيا سر قبر من برين"
رشته خوبي درس مي خونم ؛ شغل خوبي دارم
دوستاي محشري دارم
نفرين مامانم گرفته ؛حتي قبل از اونكه نفرين كنه
خير نمي بينم ؛ تو شرايطي كه حتي ديگران تحسينم مي كنند
انم ميگيره از خودم و حالتم
از آينده مي ترسم
همش ياده شوهر پانته آ بهرام تو چهارشنبه سوري ميفتم
يه پير مرد هاف هافو ( سيا يادته ؟)
يه مردي كه در ايده آل ترين شرايط زندگي
وقتي بچه شو بغل مي كنه و زنش بهش لبخند مي زنه و ميرن گردش
اصلا احساس خوشبختي نمي كنه
يه مرد مجردي كه خوب بلده به ديوار تكيه بده
يه جووني كه نميتوني ار تنها شدن تو كپك درونش جلوگيري كنه
انگار وقتي داش نطفه من بسته مي شد نفرين مادر جندم گرفت
كي قراره آدم بشم ؟ سال تحويل نشدم ؛ اول مهرم نشدم ؛ شباي قدر هم
كاش خيلي پولدار بودم ؛ كاش بچيگيم اينقدر خاطره نداشت و عادي بود
كاش يه بسيجي بودم كه دخترپسرارو ميگيره و پاي صحبته آقا ميشينه
كاش يه بچه كوني بودم كه با ماشين باباش كس بلند مي كنه و مي تركونه
كاش مي تونستم از اين صفحه وب بيام بيرون ننه توي خواننده وب رو بگام
كاش يه نهنگ بودم كه همش پيپ مي كشه، كاشكي بودم يه آقاي كلكي
يا رومن پولانسكي ؛ يا ان تاركوفسكي ؛ مارياي ماياكوفسكي ؛ زن حاج آرنوفسكي
نه اينكه از اين كسخلاي ناراحت باشما ؛ نيشم باز شكرخدا
ولي توم خش داره
تصميم مي گيرم كتاب بنويسم
يا برم با يارو فيلم بسازم ؛ فلان كتابو بخونم
فيلم ببينم ؛ بگوزم ، برينم
تموم نمي كنم ؛ اي گه اي كير ؛ شما چي ميگين اينجور مواقع ؟ من تايپ مي كنم معمو ل ان
حتي الان مطمئن نيستم اين مطلبو تا آخر مي نويسم
تو همه زندگي دنبال يه دريچه مي گردم كه بپرم و با دو تا دستم بگيرمش و
خودم و با هر زحمتي كه شده بالا بكشم بالا و نفس بكشم
نه اكسيژن؛ يه چيزي ديگه ، چيزي كه ار اون جنس نباشه، چيزي كه وجودشو عين راديو اكتيو تو بدم ببينم
Red Bull ? ؛ خيلي خوبه كه آدم هميشه يه جايي برا رفتن داشته باشه و بهتر كه بره بره بره بره بره
چيزي كه به طور لحظه اي تو يه فيلم يا كتاب يا موسيقي و حتي خودم
پيدا مي كنم و به سرعت تموم ميشه
قبلا يه ذره خدا داشتم
وقتي ديدم به كفشاي پارم مي خنده ؛ فروختمش
باش يه كفش نو خريدم
چاله اي كه خدا توي ما گذاشته فقط با خود كثافتش پر ميشه
به شرطي كه تحمل خنده هاشو داشته باشين
خيلي ريز مي خنده طفلكي
پ.ن.
فرامز اصلاني اگه منو داري بيا بريم شمال
تو راه هم " اگه يه روز بري سفر " رو بخون
با همون گيتار مسخرت



........................................................................................

Monday, October 16, 2006

٭

The days go on and on. They don't end
All my life needed was a sense of someplace to go.
I don't believe that one should devote his life to morbid self-attention.



٭
بچه بودم دل مي بستم به بادكنكا
ولي مي تركيدند خب



........................................................................................

Friday, October 13, 2006

٭
مردم جمعه را نمي دانند
ساعت ديواري را نمي بينند
شب را نمي شنوند
گياهان را نمي شناسند
هر چقدر هم كه شاخ و برگم فر بخورد ،
كه بخورد



٭
دلم ميخواست امروز يه صاحاب داشتم
تا مي تونستم دمم رو تكون مي دادم



٭
قديما سر ميز شام يه تبليغ تلويزيوني
پسره يه ذره با غذا بازي مي كنه و دستاشو مي كوبونه رو ميز و ميگه
يه چيزي كمه
"آبليموي دليل" كم بود
يه ورژن ديگه هم بود كه آب ميوه سن ايچ كم بود
پسر يه چيزي كمه
يه مياد ميگه كلاس به اين خاطر مطلوب نيس
يكي ناراضيه كه نميتونه بين قبلش و الانش با بقيه آدما تطابق پيدا كنه
يكي گيره سر زود ارضا شدنش با فلاني
من هم كه منتظر ظهور مهدي ام
ولي يه چيزي كمه
نه آبليموي ديليله
نه سن ايچه



٭
شنبه و دوشنبه :
8 تا 9.15 كلاس 1
15 دقيقه براي سوار آسانسور شدن و رسيدن به حياط و برگشتن بالا
9.30 تا 10.45 كلاس 2
15 دقيقه براي پايين رفتن از پله ها و برگشتن بالا-آسانسور شلوغه-
11 تا 12.15 كلاس 3
12.15 تا 1 براي كپي گرفتن جزوه و اگه روزه نباشم چيزي بخورم و مقداري پله يا آسانسور
1 تا 2.15 كلاس 4
15 دقيقه واقعا لازمه اينم توضيح بدم ؟
2.30 تا 3.45 كلاس 5
3.45 تا 4.30 پله خداحافظي راه رفتن تاكسي گرفتن براي يه مسير 30 دقيقه اي
4.30 تا 6.15 كلاس 6
چار شنبه ها با اين تفاوته كه كلاس 5 و 1 حذف ميشه

يك سه پنج شنبه :
8 تا 3.30 سر كار
1 ساعت براي رسيدن به جايي كه بعضي روزا با تاكسي 30 دقيقه مي رسم
4.30 تا 6.15 كلاس 6

زنگ گوشيم ساعت 6.17 صبح مي خوره
زنگ در خونه ساعت 6.45 شب

- هنوز داري ميخوني ؟-
من كلي كار دلم ميخواد انجام بدم
از اين كارا خوشم نمياد
كلي كار نكرده دارم
يه عالمه عكس نگرفته
فيلم نديده
كتاب ننوشته
كتاب نخونده
فيلم نامه ننوشته
و كلي ايده ديگه
فقط الان يه ذره سرم شلوغه.. وقت نمي كنم
يه عالمه كار دوستداشتني دارما
الان سرم شلوغه خب
بعد 40- 50 سال سرم خلوت ميشه
دقيقا نميدونم چه كار نكرده خاصي دارم
الان كه سرم شلوغه
بعد 40-50 سال به اينم فكر مي كنم
الان سرم خيلي شلوغه

بعضي از لبخند ها هست قشنگ و ترسناك
گريه دار و تلخ
فك كن توي يه راه وسط كوير داري مي دويي و عرق ميريزي
بعد جلوي چشت مياد كه داري از بالا نگاه مي كني به يه راه تو كوير
كه خودت داري توش مي دويي ؛ وقتي داري مي دويي
راهي كه مي تونه دايره باشه يا بيضي يا يه خط ... چه شكلي دوس داري ؟
لبخندي مي زني و تند تر مي دويي

6.45 هر صبح يه نگاه تو آينه دستشويي مي كنم
لبخندي مي زنم و راه مي افتم



........................................................................................

Thursday, October 05, 2006

٭
دليل برا خودكشي نكردن پيدا ميشه
حداقل 6ميليارد مثال زنده هس



٭
اون صفحه رو رو دسكتاپ سيو كرده بودم و ايمان به خاطر ويروسي شدن
فرمتش ميكنه و اونو نمي خونه
هيچ وخ هم اونو نمي خونه
من هم يادم نيس چي نوشتم
فقط يه جمله ازش يادمه
ميدوني كه پسر ؟
فيلم كه تموم شد خداحافظي كردم و اومدم برم خونه
فك كردم ماشين گيرم نمياد
كه اومد
هم ماشين هم باد
لابد



........................................................................................

Monday, October 02, 2006

٭
منو واسه نفر بعدي تعريف نكن



٭
ميدوني پسر ؛ امشب هيچ اتفاقي نيفتاد ؛
رو كاناپه نشسته بودم و دستام رو زانوم و خم شده بودم
سيگارم تو كاسه بود
رفتم يه يادداشت واسه ايمان نوشتم و كامپيوتر رو خاموش كردم
يه جمله توش بود كه الان يادمه
انگيزه اي نيست براي نوشتن اين و حتي پايان بردنش
خواستم سيگارو از كاسه بردارم، يادم اومد خاموشش كردم
چراغو خاموش كردمو اومدم بيرون
يادم كه نيس ولي حتما وقتي درو بستم يه بادي هم اومده و
رد شده



........................................................................................

Friday, September 29, 2006

٭
خواندن و نوشتن
بلدم
فقط سالها قبل
از بالاي كوه افتادم
عاشقي يادم رفت

داوود مرندي



........................................................................................

Thursday, September 28, 2006

٭
جهان ؛
يعني چيزي كه مي جهد
بر صورتم



........................................................................................

Tuesday, September 26, 2006

٭
كسي كه تنهاست
هي اين كلمه رو بلغور نمي كنه
كسي كه تنهاست
ميگه : ديروز بستني خوردم
و تو از "ديروز بستني خوردم" گفتنش؛
حس مي كني كه چقدر تنهاست



٭
تا حالا كسي رو ديدي كه بره چوب لباسي بخره ؟
پَ چوب لباسياي هر خونه از كجا اومدند؟



........................................................................................

Monday, September 25, 2006

٭
مديره مي پرسه من ناهار خوردم يا نه ؟
اگه خورده باشه ميگم نه
اگه نخورده باشه ميگم آره
ديدم تنها انگيزه ام نبود چيزيه كه بايد باشه
ديدم تنها انگيزه انگيزه ام پريدن از سيل كثافت بار روزمررگيه
بس ژاژ بخاييد
يا همان به كس ننش خنديد



٭
قديم نديما ژاپني ها بچه هاي كولي دهاتاشونو مي خريدن مثه بَرده
دختراي خوشگل رو مي بردن واسه گيشا شدن تو يه خونه هاي مخصوصي
تا هفده سالگي اين دخترا فقط آب از چشمه مي آوردن
و كتك مي خوردن و حمالي گيشاهاي بزرگتر رو مي كردن
بعد آموزش هاي دهن صاف كني شروع مي شد كه شامل نحوه رقصيدن ؛ تئاتر
ساز زدن راه رفتن نوع حرف زدن نگاه كردن و بلند شدن ...
تا اونجا كه حتي براي برداشتن دسته قوري بايد چه نوع چرخش هايي به دستشون بدند
بايد به مرحله مي رسيدن كه بتونند فقط با يك نگاه هر مردي رو تسليم كنند
بعد به اين خانم مي گفتند : گيشا
بعد اين گيشا به مهموني ها مي رفت و نمايش اجرا مي كرد و پول مي گرفت
اغلب گيشا هيچ كاري نمي كرد و فقط براي "وجودش" پول مي گرفت يعني فقط برا اينكه تو مهموني هست
گيشا جنده نبود ؛ بدنش رو نمي فروخت ؛ مهارت و لطافت و هنر و زنانگي رو مي فروخت
گيشا حق نداشت در طول گيشا بودن عاشق بشه

من نگرانم وقتي تو شهرم راه ميرم
نگرانم كه ارواح گيشاهاي ژاپني تصميم به انتقام بگيرند.



........................................................................................

Thursday, September 21, 2006

٭
وقتي تموم ميشه يادت ميفته كه همچين چيزي بوده
دنيا داره ميره به سمت مجازي شدن ، لخت شدن از چيستي هر چيز
چيزي رو ميخوايم كه عاري از خودش باشه
گوشت بي چربي ؛ سيگار بدون نيكوتين ؛ قهوه بدون كافئين
سكس بدون تماس ؛ آي-دي
اينطور موقع هاست كه آدم ميترسه كه خودش هم نباشه
واسه همينه كه وسط كار بهت ميگه تروخدا بزن تو گوشم
تا اول مطمئن باشه كه هست بعد حالا بره سراغ دوست داشتن يا نداشتن
كيري تر از اين اينه كه همين كس شعراي مجازي هم تخصصي شده
شلوارتو مي بري يه جا
دردتو يه جا
اي تف به اين زندگي ؛ خندتو يه جا
بعضي چيزا هم اينجا



٭
تو مترو ديدتم ؛ گفت چقدر آروم شدي
خندم گرفت گفتم ...
چيزي نگفتم راستش
خندم هم نگرفت اصلا
خيلي آروم شده بودم
خيلي آروم



........................................................................................

Tuesday, September 19, 2006

٭
در كونم بازه
حياي گربه كجا رفته



٭
بعضيا رو نبايد كرد
بايد كرد



٭
آدما مريض ميشن تا بقيه رو درمون كنن
مريض ميشن تا بقيه سالم تر باشن
نفهم تر آروم تر
تر تر



٭
كم دروغ مي گفتن
كرستا هم تنگ تر شدن



٭
مردم از بين "كردن" و "نكردن"
كردن رو انتخاب مي كنند
نه براي اينكه كردن رو دوست دارن
چون از نكردن بدشون مياد



٭
گاهي اوقات همه نيستند
تا كمي به خودت برسي پسر



........................................................................................

Tuesday, September 12, 2006

٭
كس كش بم ميگه آدم واسه كسي كه نكرده پست مي كنه
منم مي بينم راس ميگه خب
اينو مي نويسم كه پابليش كنم
بعدك ميرم وبشو بخونم
كس كش



........................................................................................

Sunday, September 10, 2006

٭
I’m medicated, how are you?



٭
اين شبايي كه ماه كامله، احتمال ميدم گرگ شم.
وقتي ماه كامل شده بود گفت



٭
Parisienne Moonlight
A Walk in Paris
A Rainy Night In Paris
Paris is Burning
Paris inThe Rain
Under Paris Skies
Under The Bridges Of Paris
Paris Without You
Paris City boy
Plastered In Paris
Parisienne Walkways
من در تهران زندگي مي كنم
حوالي پاريس



٭
When every dream is of you and me,
just a memory is enough to make you a cold behemoth.
مممممممممم



٭
اتفاقا خوب شد اومدي



........................................................................................

Friday, September 08, 2006

٭
گرين كارد مثه حلقوي



........................................................................................

Monday, August 28, 2006

٭
من نمي فهمم چه مي شود
و يا نمي فهمم چه مي رود
من كمي مونم
گمونم
من قرار بود با ويرجيانا ازدواج كنم
سر عقد بامزه بازي در آورد گفت نه
الان مريضم بدون هيچ كنايه اي
ديگه كون مرغابي ها مثل قبل اين ور و اون ور نميره
يا شايد چشام از بس ايور و او ور ميره حركت اونا رو نميبينه
چشما اينور و اونور ميره ؛ مي خنده حرف مي زنه عر ميزنه گريه
ولي همينطوري كه دستو پا ميزنه پلكا ميفته روش
پلكا ميفته روش ، هيچكسم به تخمش نيست
پسر كار از خستكي گذشته
من رام شدم
اولين بازي كه به يه زن تجاوز ميشه خودشو جر ميده
دو سه چهار
صدمين باري كه به يه زن تجاوز ميشه مي دوني زن چه كار ميكنه ؟
يه پكي به سيگار ميزنه و ميگه راستي ترافيك سبك تر شده ها
آوردن پول نفت سر سفره مردم چي شد ؟
دنده دو تيپ پنج دنده سه سمند رو ميگيره
احمقا ورداشتن 20 تا سايت اسراييلي رو هك كردن
احمدي نژ‍اد رفته گفته
تو معدلت چند شد ؟
ببين آقا
كارتو بكن
ولي آروم تر
نميخوام خاكستر سيگارم بريزه



........................................................................................

Saturday, August 26, 2006

٭
بعضي از آهنگا تو ‍ژانر وحشت جا مي گيريند



........................................................................................

Friday, August 25, 2006

٭
SINCE 1913



٭
اتوبوس همچنان مي چسد
و ترك بر نميدارد
چرت عصرانه هيچ كس



٭
موقعي كه چارلي كوچولو پرده رو كنار زد و
ديدن مادرش داره لخت مي رقصه
و دوباره بايد تمام شب نعره هاي يه گوشت شصت كيلويي رو تحمل كنه
آب دهنشو قورت داد .
همين موقع بود كه همه مطمئن شدن كه
چارلي كوچولو انتقامشو از دنيا مي گيره
مي دوني همه از دست دنيا شاكي ان
خيليا مي بخشن
بعضي آدم عقده اي هم هستن كه نمي بخشن
يا همون باصطلاح هنرمند



٭
زمين را مي كني
وقتي گود شد
دلت رو قايم مي كني توش
كه هيچكس نبينه
بعد بيلچه رو ميدي دسته يارو
ميگي برو زير اون درخت بزرگه رو بكن
ببين چي پيدا مي كني



٭
يه شب رفتم بام تهران تا اگه زلزله اومد
از شهر زير پام عكس بگيرم
و با گرون ترين عكس قرن پولدار بشم
زلزله نيومد



٭




سلام بچه ها
امروز ميخوام شما رو با خانوم اولگا آشنا كنم
روزي روزگاري خانوم اولگا مثل هر دختري
تو خونه پاپا و ماما به خوبي و خوشي در حال زندگي بود و عاشق آهنگاي فرامرز اصلاني كشورش بود تا اينكه كير خدا در كاسه ي كائنات مي چرخد و مي چرخد تا اينكه آرام روي كون خانوم اولگا مي ايستد و بعبارتي دگر يك پسر جين پوش با خانوم اولگا رابطه پيدا مي كند. رابطه اي كاملا ساده. پسرك جين پوش با كله مي افتد در عشق خانوم اولگا ولي لام تا كام بروز نمي دهد و روز به روز بيشتر فرو مي رود اما باز بروز نمي دهد چون فكر مي كند كه نكند خانوم اولگا را براي كردن مي خواهد نه چيزه دگر . براي همين نمي گويد تا اينكه روزي از انباري پدربزرگش اره برقي قديمي را در مي آورد و بعد از روغن كاري و نظافت يك عدد كير و دو عدد تخم خود را قطع مي كند. اما انگار پسرك خوب اره برقي را تميز نمي كند و عفونت و چرك آن مي زند مادر پسرك را مي گايد. از آنطرف نميدانيم چه مي شود كه در پاركينگ قفل مي شود تا باز مادر پسرك را بگايند. پدر بزرگ پسرك وقتي از سفر بر مي گردد و در پاركينگ را با ز مي كند به جاي مشاهده كردن ظاهر منظم و مرتب پاركينگ با يك عدد كير افتاده روي زمين و يك جسد كه احتمالا حداقل يك روزي پرپر مرگ مي زده مواجه مي شود. خانوم اولگا وقتي كسخلي پسر را مي شنود كه او براي اينكه دوست داشتنش در كيرش جمع نشود تا چه حد كسخل بازي در آورده تصميم مي كيرد تا آخر عمر با هيچ كس از رو عشق سكس نكند تا باو وفادار بماند و براي همين ابتدا مدل و سپس پورن مي شود. الان هم من و تو اينارو مي بينيم و شايد راست كنيم و حتي كف دستي هم تر كنيم و بخنديم به ريش پسره.



........................................................................................

Wednesday, August 23, 2006

٭
عين توله سگي كه تو شب باروني ننشو گم كرده و
با افتادن هر قطره از ناودون يا با رد شدن هر سايه
داستاني ميسازه و بغضش بيشتر ميشه
مي ترسم



........................................................................................

Sunday, August 13, 2006

٭
اينجا پرده پسرا رو تو آگهي ترحيمشون آويزون مي كنن



........................................................................................

Saturday, August 12, 2006

٭
روي قوس D گير كردم
گاهي ميرفتم اينور
گاهي قل مي خوردم اونور
ولي الان رفتم توش نشستم
تكيه دادم به ديوار صافش
پاي چپم رو خم كردم
اون يكي هم افتاده پايين ؛ تاب مي خوره
آروم واسه خودم سيگارمو مي كشم



٭
ديدم رو شلواركم نوشته XXL
تحريك شدم



........................................................................................

Tuesday, August 08, 2006

٭
- Dad, what is this place? Where are we? Is there anyone here?
- No. just us.
- What are we doing here?
- Nothing. we're going to an island
- An island? Which one? That one?
- No, another one.



........................................................................................

Saturday, August 05, 2006

٭
من به همه آدما حق مي دم
هر زماني
هر كاري كه كردن
يه چيزي پشتش بوده كه منم مي كردم
به همين كثافتي



........................................................................................

Friday, August 04, 2006

٭
آدما كار مي كنن واسه اينكه نميتونن هميشه سكس داشته باشن
رفيقم ميگه اينو



٭
اينجا جغد ها يادشان مي رود جفت گيري كنند
اسب ها سكه جمع مي كنند
گنجشك خاطرات اسب آبي را براي نوه اش خميازه مي كشد
تمساح رنگ سبزش را پر رنگ مي كند
كمي آن طرف تر مرد ريش دار چشمش را مي مالد و عطسه مي كند
بچه جغد ها ريسه مي روند و من مي ترسم



........................................................................................

Thursday, August 03, 2006

٭


مشكل اينجاست كه روياهام
از واقعيتم
واقعي ترند.



٭
يه هنرمند
چند تا انگشت لازم داره
و يه ذره دنياي كثيف



٭
و من پشت پوزخندم ترك مي خورم



٭
حلال ترين ماده پرسه زدن تو كوچه تاريكه
نه براي رسيدن به تهش
يا سرش
بي دردا ثبتش نكردن



٭
از مسخرگي خوشي هاتون خندم ميگيره
از خوشي هاتون گريم



........................................................................................

Sunday, July 30, 2006

٭


















غم بر دلمان سنگين است
سيگارهايمان خسته
لباس تنگ كلمه بر احساسات كيري مي كشيم و بالا مي آوريم
و به خورد نفر بعدي مي دهيم
نفر بعدي مزه مزه ميكند و باز بالا مي آورد
براي نفر قبلي
خب چه مي شود كرد ؟
ما آنقدر گريه نكرده ايم كه همه خاكستر سيگار ها را خاموش كند
ما بيشتر قورت داده ايم
زياد هم دست و پا نمي زنيم
جاي پنجه هايمان نه بر آب گرداب باقي مي ماند
نه بر گرد و خاشاك طوفان ؛ خدا رو شكر ، چقدر اعيونيم
لالايي مادرم هم خوابم نمي كند
خيلي وقت است آرام گريه مي كنم كه مادرم از خواب نپرد
كسي چه مي داند ؛ شايد من دارم براي او لالايي مي گريم
آغوشم كش آمده
اندازه تمام كله هاي دنيا
اندازه كله خودم
خب ما همه مريضيم
دارو هم نداريم
جان به تنم زيادي مي كند
از بس كش آمده ام جاي جاي تنم جر خورده
آبكش شده
هر چه هم درونش "جان" بريزم خونابه چكنده مي ريزد
و جاري ميشود و مي رود
جاري مي شوم و گم مي شود
جاري مي شوم و سر در مي آورم از هر جا
هر جا
اينجا



٭
گريه
ي ه



........................................................................................

Saturday, July 29, 2006

٭
- امروز چه روزي است ؟
- ما خود تمامي ِ روزهاييم اي دوست
ما خود زنده گي ايم به تمامي اي يار،
يكديگر را دوست مي داريم و زنده گي مي كنيم
زنده گي مي كنيم و يكديگر را دوست مي داريم و
نه مي دانيم زنده گي چيست و
نه مي دانيم روز چيست و
نه مي دانيم عشق چيست .



........................................................................................

Friday, July 28, 2006

٭
دنيات هم توش موش داره هم گربه
هم قه قه هم هق هق
هم نور هم شب ..
هر كدومش تنهايي توفيري نداره
بايد همش زد
بايد دنياتو هم بزني
بزني
ي
تو



٭
من می ترسم که به بعضی چیزها فکر کنم
من می ترسم با بعضی چیز ها بجنگم
من از شکست خوردن نمی ترسم
من می ترسم که پیروز شوم و چیزی تغییری نکند
+



٭
طرف ما يه پارك چسقلي هست
يه حوض داره بي فواره
هر دوتا نميكت بغل هم
روبروي دو تا نيمكت ديگن
هر نيمكت هم دو نفرس
بالاي هر كدوم هم يه درخت هواتو داره
هر چراغ پارك توي يه درخته كه زيادي زر نزنه
اين پارك چسقلي خلوته خلوته
شايد تنها پاركي هم باشه كه خفاش داره
ازم بپرس كدوم پارك
تا بپاشم تو صورتت



٭
ما همه اُب داريم
همه
تنها مشكل دنيا اينه كه كير نداره
كيري نيست كه ما رو بكنه
همه كونن
كون



٭
تو ايستگاه اوتوبوسي وايساده بودم كه
نزديك 4 ساله وايميسم
دديوار صورتي پشتمو ديدم كه از بالاش درختا زدن بيرون
گفتم ايول ؛ اصلا دقت نكرده بودم اينارو
يه هو ديدم يه در هست ؛ سبز ؛ زنگ هم داشت
كپ كردم ، يعني اين همه وقت اينو نديده بودم ؟
زنگ زدم.. خيلي گذشت .. يه پيرمرده درو باز كرد
دو بار به چپو و راست چرخوند سرو رو كرد به من كه زنگ زدن ؟
گفتم نفهميدم ؛ حواسم نبود ؛ شما اينجا زندگي مي كنين ؟
گفت آره ؛ فقط از اون يكي در بيشتر ميايم و ميريم
قدم زنون تا دكه رفت و يه نگاه به روزنامه ها انداخت
و رفت تو خونه
در هم بست



٭
نوشتن كه يادم ميره
ميرم يه ذره آرشيومو نگاه مي كنم
تا يادم بياد ؛ بعد مي نويسم
ميشه مثلا اين



٭
مثه پيرمردي شدم كه درد فراموشيش رو فراموش كرده
نه اينكه فكر كنه چيزي يادش نمياد ؛ نه
به ياد مياره ، ولي يادش ميره چي رو



٭
روزي سايه اي وارد شهري شد كه هيچ پنجره اي نداشت
سايه پنجره اي ساخت و
وقتي غروب شد رفت
مردم ؛ شهر را از آن پنجره ديدند
و از آن پس پنجره پرست شدند.



٭
حباب هاي پيرمرد حباب فروش
به پاريس تر شدن شهر كمك مي كند
و يا سنگفرش هاي كهنه اي
كه ما خيلي بيشتر نگاهشان مي كنيم
تا داف ها



٭
افتادن نور يخچال
بر تاريكي صورت
و قورت دادن تنهايي



٭
بيا مثه دو تا مرد
عين دو تا مرد
قبول كنيم كه ...



٭
خب



........................................................................................

Monday, July 10, 2006

٭
يه روز بد
براي من
و ترزگه



........................................................................................

Friday, July 07, 2006

٭
او از خانه بيرون رفت
در پشت چراغ قرمز ماشين هاي شهرش خزيد
با اشكهايش ترك هايش را پوشاندو كمي هم فرياد زد
با احمقانه ترين لبخند اين حوالي هم به خانه برگشت
كك هيچ كس هم نگزيد



٭
اين آتش نيست كه گرمت مي كند
ديدن خاطراتت در بين شعله هاست كه داغت مي كند
اينو يه شيميدان كشف كرد
وقتي تركش كرده بود



........................................................................................

Tuesday, July 04, 2006

٭
دلم لك زده
واسه همين الانم
حالا جرات داري اينو به زبون بيار
هيچ بعيد نيست كه با يه لبخند تلخ
اين صفحه رو هم ببندند



٭
براي فرار كردن از چيزي
يا بايد خيلي ازش دور شد
يا با كله رفت توش



........................................................................................

Monday, July 03, 2006

٭
ديدي روحت مي خارد ؟
ديدي روحت تير مي كشد ؟
شده روحت تنگ شود ؟
آنقدر كه جسمت به عقب برگردد ؟
گاهي اوقات روحم آنقدر كوچك مي شود
كه سر و ته ام به هم مي رسد
ديدي روحت تشنه مي شود ؟
گشنه مي شود سردش مي شود
عطسه هم مي كند
شما را كه نمي دانم
ولي روح من تاول هم مي زند
مي گويند چند قطره چكيده اهنگ و سيگار مفيد است
تا حالا روحتان لنگ زده ؟
زيگزاگ پريده ؟
بي پدر لي لي هم بازي مي كند
آنقدر كه همه جا مي پرد الا پيش تو
انگار سنگ لي لي اش را در تو انداخته
شده با روحتان هم بستر شويد و بخوابيد ؟
شده بغلش كنيد و رويش گريه هم به قاعده چند قطره
تا حالا تو روحتان ريدند ؟
روحتان را هم زده ايد ؟ خورده ايد ؟ بالا آورده ايد ؟ تف كرده ايد ؟ كرده ايد ؟
شده روحتان را با ميخ هاي كيبورد به وبلاگتان آويزان كنيد ؟
راستي
شما به روح اعتقاد داريد ؟



........................................................................................

Friday, June 30, 2006

٭
ديدي وقتي از عروسي بر مي گشتي
يه جوري حالت گرفته بودو و همه چي ساكت و
صحنه ها و آدما و شلوغي تو سرت تكرار مي شد ؟
اوج اينا وقتي بود كه كليد مينداختي
و چراغو روشن مي كردي و
مي دي دي كه
دسته آتاري همونطوريه كه تا پنج دقيقه
قبل از رفتنت داشتي بازي مي كردي
بت زل زده



٭
بعضي از كتابا و فيلما و .. فهمتو بالا تر مي بره
همينطور دردتو
و اينكه نميتوني منطقي باهاش برخورد كني و دنبالش نري
عين سگ نياز داري به همون كسشرا

حكايت همون آقاهس كه ميره روانپزشك ميگه داداشم فكر ميكنه مرغه
دكتره ميگه خب چرا داداشتو نياوردي و تو اومدي؟
ميگه آخه خونه به تخم مرغاش احتياج دارن

همينطوري گفتم كه اگه گذر كسي كه
به خاطر چنتا تخم مرغ بغضي بود ؛ اينورا افتاد
زياد احساس غربت نكنه



........................................................................................

Tuesday, June 27, 2006

٭
كاش مي شد تو فاصله چند سانتي صورتت زندگي كرد
ديگه نگراني نبود از نبودنت نديدنت بوي تنت
ديگه غصه نداشتم از دير كردنت ناز كردنت كير كردنت
ديگه لازم نبود گردنمو بچرخونم
يا حتي چشامو تكون بدم
فقط كافي بود نفس بكشم
بودنت ديدنت بوي تنت...



٭
از كناره جاده ها راه برويد
تا بغضتان نبينند
حالا گيرم كه زمين گرد است



........................................................................................

Saturday, June 24, 2006

٭
امروز مادرم سكس داشت
از مزه دمي باقاليش فهميدم



٭
باشه
پر انرژي ترين كلمه دنيا
حتي وقتي نمياي



٭
الان دلم ميخواد همه عكسامو واسه يكي نشون بدم
قشنگ توضيح بدم ، سر تكون بده لبخند بزنه باشه
آخه مي دوني ؟ من عكس نگرفته زياد دارم



٭
دنيا با همه منفذهاش
تنگمه
بودنم ؛
تنگمه



........................................................................................

Thursday, June 22, 2006

٭
تاريكي دامن



........................................................................................

Wednesday, June 21, 2006

٭
تو هر جمعيتي يه اقليتي هس
مخصوصا تو جمعيت هاي دو نفره



٭
فرعون آدم مايه داري بود
يه كم بيشتر از تو ؛
اتفاقا آدم بدشانسي هم بود
يه كم بيشتر از من.
پ.ن.
دزديم چطوره ؟



........................................................................................

Saturday, June 17, 2006

٭
دنيا اينقدر موضوع براي حرف زدن داره كه
من و تو با خيال راحت سكوت كنيم



٭
هر غلتي كه در خواب مي زنيد
كسي در خلوت خود آهي مي كشد



٭
چشمانم را ميزند
برق دندان كركس هايي
كه بر سر ترديدم ريسه مي روند



٭
ديده ايد گاهي اوقات تنهايي مكث مي كند؟
آنقدر كه
چشم هايت
يكديگر را مي پايند



........................................................................................

Wednesday, June 14, 2006

٭
كوچه هاي باريك



٭
هي كاپتان
گياه مي شوم هنو
ولي خب تنگمه



٭
وقتي ميبيني كه جمعيتت از يك داره بالا ميره
ديگه فهميدن بسه
بايد اصل سادگي رو رعايت كني
يعني اينكه هر وخ كه خاستي
جفت پا بپري رو زمين و يه درخت بشي
پ.ن
يا مثلا مكث يه جيرجيرك
براي جير جير بعدي



........................................................................................

Friday, June 09, 2006

٭
تو انگشت كوچيكه منو ميگيري و من هم ژان رنو مي شوم.



........................................................................................

Thursday, June 08, 2006

٭
در را وا كن ماريا
تاب كوچه ندارم
هوا بس نا جوانمردانه سرد است ماريا
مي تراود مهتاب
مي گسلد شادي
روزگار غريبي ست ماريا
مرا هم در پستوي خانه نهان بايد كرد
بگزار صداي خيس نفسهايمان
هاله زندگي مان باشد
هي ماريا ...
اي ماريا ...

امضا : همه
به غير از ماريا



٭
دقت كردين كه JPG رو نميشه با آهنربا يه در يخچال چسبوند ؟



٭
Broken Flowers
Jim Jarmusch
متشكرم آقاي جيم



........................................................................................

Wednesday, June 07, 2006

٭
هپي اندينگ ها ؛
چرخيدن زبان
براي پيدا كردن شيريني
در قهوه اي سراسر تلخ

انتظار و اميد
طلب و نياز شيريني
از اين تلخي
تلخي ؛
مي كشدت
مي كشد
ت



٭
بچه ها
بياين با هم دوس باشيم



........................................................................................

Thursday, June 01, 2006

٭
كاش تو ديوونه خونه بوديم
با لباس سفيدم ميومدم رو تختت مي شستم
مي گفتم گيلاس مي خوام
تو هم با دستت پنجره رو نشون مي دادي

نه.. اونجوري نميتونيم هر كاري بكنيم
مثلا تو خيابونا را بريم و تو چمنا دراز بكشيم
اونا مواظبمونن همش كه كاري نكنيم
ولي اينجا بين عاقلا
مي تونيم هر كار بكنيم و
تو دلمون به همشون بخنديم
اينو اون گفت



٭
به مامانت بگو من سر جاش خوابيدم



........................................................................................

Tuesday, May 30, 2006

٭
عمو جغد شاخ دار دوس داش سنجابارو بخوره
ولي هيچ وقت نخورد
حتي يه دونه
..
درست مثه ..
آهان...
يه چيزي تو مايه هاي باگ مورن
و اين چه غمي داره



........................................................................................

Wednesday, May 24, 2006

٭
وقتي موهات از زير روسري سفيدن ريخته رو صورتت
سرتو از روي مقوا بلند مي كني
با يه چشمت منو مي بيني
با اون يكي چشمت
- از لاي موهات-
منو ميبيني
و ميگي
" چي ؟ "
ديگه يه دختر نيستي
قاتلي
ق الف تل



........................................................................................

Tuesday, May 23, 2006

٭
تازگي ها آغوشم كش آمده



٭
چس هايي كه در خواب مياد ميره به حسابه چي ؟

خب اينكه چيزي بگي طرف هيچي نفهمه ممكنه كمي نا اميدكننده باشه
يا همچي چيزي
ولي وقتي حس ميكني طرف فهميده ولي جوابي كه ميده نشون ميده هيچي نفهميده كه هيچ
كلي هم پرت رفته و تو مجبوري ساعت ها بحث كني و طرفو بكشوني به صفر و بعدش برسوني به اونجا
ترجيح ميدي خفه شي و بعنوان احمق جمع پتو رو بكشي رو سرت و كسشر بخوني

من الان تازه از خواب بلند شدم و دلم ميخواد وجود داشته باشم ولي خب ندارم
حالا تو بپرس تو چسيدي ؟ وقتي پنجره بازه از كجا بفهمم؟ بويي هم كه نمياد ؛ ...



٭
- لپمو بيارم چه كار ؟
- كه دماغم سردش نشه يه وخ



........................................................................................

Monday, May 22, 2006

٭
همه از زير پل سيد خندان رد ميشن
من
تو
اون
ما



........................................................................................

Friday, May 19, 2006

٭
گفتم برو
اون رفت
و من هم به گا



........................................................................................

Saturday, May 13, 2006

٭
گاهي اوقات يادم مي افتد خيلي چيز ها
چيز هايي كه دوس دارم
و يا بيزارم
يا بهتر بگويم
چيزهايي كه حسي ندارم
حتي چيز هايي كه هيچ وقت اتفاق نيفتاده
و سخت مي گيرد
دلم.

تازگي ها گاهي اوقات بيزار مي شوم
از خيابان هاي داغ و آفتابي و دختر هايي كه بو مي دهند
دختر هايي كه بوي همه چيز مي دهند به غير از خودشان
به غير از بوي خوش زن
بيزارم از دكمه ي آستين كت هاي اتو خورده
حالم از عقربه بزرگه ساعت هاي ديواري به هم مي خورد
هميشه زير گردنم ضربه مي زند
تازگي ها ياد گرفته ام چطور غرق شوم
در سياهي هاي خانه
ياد گرفته ام بي تابي كنم و بغض
ياد گرفته ام هنوز بو بكشم انتظارت را
مثل سيب گاز زده گوشه بشقاب .

از صندلي هاي قهوه اي كلاسمان بيزارم
از لبخند هاي استاد و اخم هايش
بيزارم از سر تكان دادن ها و بيزارم از بودنم
من از گريه نكردنم لجم مي گيرد
پيشتر "من" بيشتر حرف مي زد
تازگي ها خفه شده ؛ گاهي اوقات خون بالا مياورد
و توي خون غلتي مي زند و باز خفه مي شود ؛ نه
وقتي صداي چيزي هميشه باشد ؛ نميشنويش
از بس "من" ميگويد كه ديگر نميشنومش
مثل خدا
از خدا هم بيزارم
خدا وقتي هست كه چيز ديگري نباشد
آخر مي داني ؟
ما نيستيم
ما نيستيم
بهتر بگويم ؛ ما نيستيم .

وقتي كه محكم كونم رو خاروندم
دستم رو بو كردم
بوي گه مي داد ؛ چندشم شد
تازگي ها همه زندگيم بو ميده
بوي گه خدا

از نيستنمان بيزارم .
از فهميدنم و فهماندنم بيزارم .
از بيزار بودنم بيزارم .
از نظام ها حالم بهم مي خورد ؛
بيزارم از جمع هاي قهوه به دست ئيسم دار
با بوي سياست بالا مياورم
حتي از بحث هم بيزار شده ام
كلبه من كجاست ؟
آنجايي كه تا ابد ببوسم و بخندم به هر كثافتي غير از آن
خيلي وقت است صداي زنگ دوچرخه نشنيدم
يا مثلا بوي خانه هاي كاهگلي

تازگي ها زياد مي گويم گاهي اوقات
تازگي ها زياد مي گويم تازگي ها
تازگي ها خيلي بهنگام مي شوم
همه چيز مرتب پيش مي رود
با تمام لبخند هاي بي معني و صبح بخير هايش
و من مي بينم كه بهنگام شده ام
و باز هم بهنگام مي شوم
و دوباره مي شوم
بهنگام



........................................................................................

Saturday, May 06, 2006

٭
ساكتي
و افكار كثيفم مي خندد
هم به تو
هم به من



........................................................................................

Friday, May 05, 2006

٭
گاهي اوقات مي گيرد دلم
بيست سال پير مي شوم
و لبخندي مي زنم
به خاطرات بيست سال پيشم



........................................................................................

Saturday, April 29, 2006

٭
بعضي اوقات دلم مي خواد يه گربه باشم
كه وقتي تاتي كوچولو بغض مي كنه منو بغل كنه
سخت فشار بده
و گريه كنه
آروم آروم



........................................................................................

Friday, April 28, 2006

٭

I still wave at the dots on the shore
And I still beat my head against the door
I still rage and wage my little war
I'm a shade and easy to ignore
I'm a shade and easy to ignore



........................................................................................

Thursday, April 27, 2006

٭
گاهي اوقات درونت تركي مي خورد
و تق صدا مي دهد
انگار كه كسي بر دربي شكسته مي كوبد
تا مطمئن شود كه كسي خانه نيست



........................................................................................

Sunday, April 23, 2006

٭
به زور مي نويسم
همش تقصيره اون پسره كون نشوره ؛ اومدو منو ياد قديما انداخت
اه همش تقصيره اون كفشدوزك سياهه كه سر تربيت بدني رو دستم راه رفت
از انگشت سبابه اومد پايين و از شست رفت بالا
انگار داره اورست فتح مي كنه
تازه رسيد اون طرف دست و عين خر شروع كرد راه رفتن
باز اون طرف كف دست و باز هي راه رفتن

كفش دوزك كوچولو چرا كونتو پاره مي كني؟
داري رو كف دسته من راه ميري كه چي؟
كه برسي اون طرف كف دست ؟

يه هو انم گرفت
صبح پا ميشم ميرم دانشگاه و بعد ناهار
كز كردن تو كوچه ها و لاس زدن با تو شايد يه فيلم يا يه كتاب
تلفن و سر كار و خواب و صبح و خواب و صبح
ببين منو
رو كف دست كدوم مادر جنده اي داريم مي دويم ؟
كدوم كسكشي داره لرزه شونه هامونو ميبينه و هر هر مي خنده ؟
چقدر ديگه راه بريم تفريحش تموم ميشه و كف دستشو مي بنده ؟



........................................................................................

Saturday, April 22, 2006

٭
تو بايد كسي باشد كه بشود ساعت ها سكوت كرد و لذت برد
بشود پاها را آويزان كرد و ساده ترين چيز ها را ديد
بشود الكي الكي احساس خوشبختي كرد
حتي بدون ريز ترين دليل ها
بايد كسي باشد



........................................................................................

Wednesday, April 19, 2006

٭
با تو كشانه و قوسانه ام مي آيد
[+]



٭
نگار من
بهار من
دوست دارم
چون مي دانم مي روي
گر بماني كه انمي
بمان كه دوست دارم
برو كه دوست داشته باشم



٭
من قرار نبود انسان باشم
من يه خرسه تنبل بودم تو كامچاتكا
نيمه دوم سال مي خوابيدم
نيمه اول سال چرت مي زدم

اين زنگ هاي قدبلند گوشي باعث شد
خرس تنبل بودنم تبديل شه به انسان
به يه ما لا س ما
به يك گه ؛
با يك روبان عاشقانه



٭
داستان يك مرد عادي و يك زن
يك مرد عادي با اينكه يك زن را بسيار دوست داشت
ولي در خود احساس ضعف و بدبختي و بيضي مي كرد.
يك مرد عادي از خانه بيرون رفت و شروع به راه رفتن كرد
و تمام راههاي دنيا را رفت و حسابي فكر كرد
يك مرد عادي ناگهان تصميم خودش را گرفت
او به جنگل رفت و با تبرش درخت ها را زد
و شير و گاو و كوالا و پنگوئن و اسكيمو را كشت
و با پولش يك گردنبند الماس گرانقيمت براق خريد
او با يك هيكل ورزشي هديه را به يك زن تقديم كرد.
در آخر يك زن به آغوش او مي رود و در حالي كه او را مي بوسد
يك مرد با لبخند به لنز دوربين نگاه مي كند.
پايان



٭
من پير شدم
سن و سالي ازم گذشته
ديگه نمي تونم
جولي بسه



........................................................................................

Sunday, April 16, 2006

٭
زندگي من و تو
جاده اي هست از تلاقي نگاه ها
پ.ن.
بعضي از نگاها به زل زدن تبديل ميشه



........................................................................................

Saturday, April 15, 2006

٭
در شهري كه من هستم اينطور است ،
تلفن هاي همگاني هيچ وقت زنگ نمي زنند.
اگر هم زنگ بزند كسي رغبت نمي كند جواب دهد.
اگر هم كسي گوشي را بردارد
آن كسي نيست كه با سيگارش
انتظار تو را مي كشيده است.



........................................................................................

Wednesday, April 12, 2006

٭
همه ما در بچگي از درختي بالا رفته ايم
كاش هيچ وقت پايين نمي آمديم



........................................................................................

Monday, April 10, 2006

٭
اگر چه تشنه و گرسنه بود ولي ته دلش خوشحال شد. نميدانست چرا سوار شد و بكجا مي رود ، ولي با وجود همه اينها با خودش فكر كرد : «شايد اين جوان هم ...



٭
من آنقدر جسورم
كه در خيل عظيم زنان سياه پوش
ترا در لباس قرمز ببينم
اما من ِ ترسو ،
آنقدر جسور نبودم
كه اين را به تو بگويم



٭
شبي كه ساني مرد
دريا جسد يه دختر چشم آبي با موهاي مشكي رو مياره ساحل و
ميره



٭
سياه ترين خلاف كارا
خلاف كار ترين سيا ها
تو اون بغض چند ثانيه اي بعد از سكسشون
ياد لبخند هاي كهنه مادرشون ميفتن



٭
سخت است وقتي خودت را ميبيني
خودي كه مثله تو دارد چيز ميز مي نويسد
خودي كه مثل تو فيلم را تنهايي مي بيند
و كتابهايش را دوباره مي خواند و آهنگاي غير مادي گوش مي دهد
خودي كه ميخواهد طبيعتش را دستكاري كند
خودي كه مي خواهد جهش كند از ميان اعداد تكراري و
بريند به زندگي خوب نفهمي
بريند به زندگي شيرين كبكي
بريند به لحظه لحظه لبخند هاي گوسفندي
و وقتي خودت را ميبيني كه جلويت زنده گي مي كند
چند سال گذشته تو است
حرامزاده راه مي رود و نگاهت مي كند
و پيدات كرده و منتظر اشاره توست براي درد كشيدن
در ميان اعداد تكراري مرحله بعد
با خودم چه كار كنم ؟
...
همون كاري كه تو با خودت(م) كردي ؟
همون كاري كه قراره چند سال ديگه اون با نفر بعدي بكنه ؟



٭
مي بيني ؟
مجبورم ميكني پست كنم
مجبورم مي كني تنها ،
مجبورم مي كني تنها ليز بخورم روي اين زمين اسكي
و سر بخورم تا دنياي زر
تو اين شباي تاريك زمستون



........................................................................................

Saturday, March 25, 2006

........................................................................................

Saturday, March 18, 2006

٭
طبق معمول اون ظهر مامانم وادارم كرده بود كه بخوابم
ظهر تابستون
طبق معمول چشمامو يه مدت بستم تا مامانه خوابش ببره
بعد دويدم بيرون
يه نگاه به آفتاب تخمي كردم ؛ يه نگاه به چوب هاي توي باغ
يه نگاه هم به منبع نفت و هميشه آتيش درست كردن مي شد ماموريت من
چوب جمع كردم و نفت و گُر آتيش تو اون آفتاب ظهر تابستون
همينطور به آتيش زل مي زدم
سرما خورده بودم و آبريزش بيني داشتم
پوست دستم به خاطر حساسيت به خاك خشكي زده بود و مي سوخت
لبام هم به خاطر حساسيت قاچ قاچ شده بود
يه ذره تب داشتم ، از سر درد داشتم مي مردم
آب دماغم رو نميشد كاريش كرد
با دست پاك مي كردم به پوست دستم ميخورد و مي سوخت و اگه
ولش مي كردم مي رفت رو لبام
به خاطر مريضيم اشك از چشام ميومد
خارش دستا ، سوزش لبها
ذق ذق كردن سينوزيت ها
آب دماغ پوس پوس شده
گريم گرفت
زار زار نشستم گريه كردم
به حال و وضع خودم ، به اين همه درد
يه هو ديدم خنك شدم
داييم شيلنگ آبو باز كرده بودو گرقته بود رو آتيش و منو تمام هيكلم
خيس خيس شدم ، خنك خنك ، مثل معجزه
نفس كشيدم و حس كردم زنده ام

فلاني الان هم زندگيم همينطوري شده
همش ظهره تابستونه
مامانه ميگه بخواب ؛ من يواشكي در ميرم
فقط شيلنگه نيس
راستي ؛ داييه كجا گذاشت رفت ؟



........................................................................................

Friday, March 17, 2006

٭
پست هر چه طولاني تر مي شود
تعداد آدم هايي كه آن را مي خوانند كمتر مي شود
دلم پستي ميخواهد كه خدا هم آن را نخواند.



٭
يه عكس رو تصور كن كه مادري پشت پسرش ايستاده
با پيراهني سفيد و دامني تيره و موهاي از پشت بسته شده
دستانش را هم بر شانه پسر كوچكش گذاشته است
مادر مي خواهد به دوربين نگاه كند ولي نگاهش منحرف شده
چون پسرك به چيزي كه ما نميبينيم زل زده است
و نگاه مادر در حقيقت دارد مي رود به سمتي كه پسرك زل زده
پسر كوچك مو فرفري با دهاني نيمه باز و اسباب بازي كه در دست گرفته
تصوير اين عكسي كه من هيچ وقت نديدم زندگيمه
چراي منه ، بوي منه ؛ هر چي مياد از اون مياد
دليل منه



٭
آدمي بايد ...
حاج آقا كس نگوييد ،
تو اين دوره زمونه مگر آدمي بايد ور مي دارد ؟
مگر مي شود دمب آدمي را گرفت؟
چه برسد كه بايد هم به آن وصل كنيم
آدمي همه كاركرده است
شايد بگويي آدمي خدا نشده ؟
خبر نداري ، خيلي وقت است آدمي فرشته بازي مي كند
باطن و ظاهر و جبار و رحمن و رحيم و مالك يوم دين و ضالين
آدمي خسته شده از آدمي
آدمي كه پر شده باشد از آدمي بايد چه كند ؟
حاج آقا كس نگوييد، مگر آدمي بايد ور مي دارد ؟
اصلا در كنار آدمي نبايد كلمه اي آورد
حاجي ريدي كه باز ، مگر آدمي نبايد ور مي دارد ؟
نشايد آدمي را آلوده كرد به اين كد هاي مادي
نشايد براي آدمي قانوني ؛ بندي قيدي كلمه اي
شايد اين طور :

آدمي

آدمي تازگي ها دلش لك زده براي گريه اي كه خودش هم يادش رفته
مثل خدايش
آدمي تازگي ها دلتنگي هايش را با مخلوقاتش در ميان مي گزارد
با آدمي هايش

مگر نمي داني ؟
تازگي ها
آدمي براي خودش آدمي شده است.



٭
خداوند به مثابه زيباترين زن براي تو است
كه فقط بايد جنده بودنش را ببخشي



٭
تازگي ها آدمي را نمي شود پيدا كرد
نه تو كله هاي ياهو ، نه تو شماره هاي گوشيت
نه تو تاريك ترين و دنج ترين كافه ها
نه تو صف هاي بغض كرده تئاتر
تازگي ها آدمي پيدا كردني نيست
رد شدني است
از كنارت بي هيچ نشاني رد مي شود
شايد حتي سيگارش را هم روشن كني



........................................................................................

Thursday, March 16, 2006

٭
تنها ايراد كار اين بود كه آقاي جنتي
عطر دوست پسر اسبق خانم منشي را مصرف مي كرد ...



........................................................................................

Wednesday, March 15, 2006

٭


نوست
ال



........................................................................................

Monday, March 13, 2006

٭
بوي تو ميره
نفس من هم



........................................................................................

Friday, March 10, 2006

٭
همانطور كه تو شب باروني قطار اولد ساويلا در حال حركت بود
مردي با باروني خيس در بين راهرو قطار ظاهر شد.
كلاهشو تا ابرو هاش پايين كشيده بود و عينك گرد تيره اي به چشماش زده بود،
يقه كتش رو هم بالا داده بود و دستاشو توي جيباش كرده بود. با آرومي از كنارم رد شد
صداي پيرزني از دور ميومد : قتل، مرگ، يه جنازه،
مرد با لگد در آخر واگنو باز كرد و نگاهي به من كرد و پريد ؛
موقع اين حركت باد پالتويش رو تكون مي داد و خيلي پر شكوه به نظر مي رسيد.
دستي به چمناي خيس كشيد و بو كرد و رفت.



٭
خودتو بزارن جلوي خودت مي كني؟
(سكس پست مدرن)



٭
هي فلاني
خسته ام
از اين خستگي ها كه تا صبح با چشاي سرخ بيدار ميموني
يه قلپ چايي ميخوري و ميگي
هي فلاني
خسته ام



٭
دنياي من صبحا گم ميشه
نميدونم كجا گذاشتمش و فقط ميدونم همين وراست
عصرا دنياي من خودشو خلاصه مي كنه و تو يه خودكار
يا كتاب يا همچين چيزي و ميزنه بيرون
هر چي شب تر ميشه دنياي من بزرگ تر ميشه تا اينكه
علنا قسمتي از اتاقمو تصاحب ميكنه
هي بزرگ تر ميشه تا تمام اتاقمو ميگيره
همون موقعس كه مكثي مي كنه و بعد از چند لحظه
دنياي من از اتاقم لبريز ميشه

هنو نمي دانم اتاق را با ط مي نويسن يا با ت
ولي حتما اتاق ِ منو با ط مي نويسن
اطاق ِ من

دنياي لبريز شده من در همه كوچه پس كوچه ها جاري مي شود
همه جا ميرود
حتي بن بست ها
حتي از سر بالايي ها بالا مي رود
مردم از روي دنياي جاري من مي گذرند
آنرا لگد مال مي كنند، شايد هم لغت مال
هر پاشنه كفشي كه بر دنياي جاري من فرو مي رود
دردي ميكشم و جيغي
فريادي ميزنم كه آخ
دنياي بيچاره مي ترسد از اين همه كفش
من هم ميميرم از اين همه درد
سريع برميگردد به اطاق ِ من
و در جسد من فرو ميرود
ميداند فردا بايد زود بلند شوم
چون يه گمشده دارم



........................................................................................

Friday, March 03, 2006

٭
بهم گفت : "بابام عادت داره وقتي ميخواد بره بيرون
آخرين سيگار خونه رو مي كشه و ليوانه چايي رو بر مي داره و ميره بيرون
آخه نميخواد حتي يه ليوان چايي خونه رو از دس بده
براي همين ما تلفات ليوان و استكان زياد داديم"
وقتي اينو گفت حس كردم چه خوبه كه دارم اينا رو ميشنوم.
بازم نميدونم چرا



٭
نگاه كن به بازي آب
رقص نور
و سطح زيباي فلز
پ.ن.
يادته اون تبليغه تاژ كه مرده ميگفت "شب مهمون داشتيم و
ميدونستم زنم با ظرفا حال نميكنه و منم كه از قبل فكرشو كرده بودم"
بعد مرده تاژو از كيفش در مياره و ظرفا رو ميشوره
رو ليوانه هم عكس يه مرغ زرد با كاكل قرمز بود
پ.ن.
شنبه شبا يه قهوه بد-اون موقعا هنوز بلد نبودم- درست مي كردمو
تو تاريكيه خونه جلوي اخبار انگليسي مي شستم
جوري تو خودم جمع مي شدم كه انگار قراره يكي بهم تجاوز كنه
آخه آهنگ تيتراژ پوآرو هم بهم تجاوز مي كرد.
پ.ن.
صداي همين يارو وقتي خوابآلود درو وا مي كرد
روزنامه رو برمي داشت
گربهه هم ميرفت تو خونه
پ.ن.
وقتي سروش سيما ميگه ما ما 83 به بعد داريم
وقتي روابط عمومي شبكه چهار هم ازت مي پرسه شما دانشجويين ؟
حالا من هي بگم من چيزي سردتر از اون پاركه
كه پيرمرده توش يه نفري شطرنج بازي مي كرد نديدم
حالا هي بگم آدمي به باهوشي فريزر نديدم
پ.ن.
اون دو تا بودن كه سر يه درخت گلابي دعوا مي كردن
و هر كي مي تونس ملچ مولوچ گلابي مي خورد
سر آخرين گلابي چي اومد ؟

هيچي آقا
با اينا زمستونو سر مي كنم



٭
داييم به مامان بزرگم مي گفت :
"نازي- زن داييم – اصلا اهل اينكه خودشو بگيره و چسي بياد نيس
ولي وقتي مثلا شما ميگين "مش قربونعلي تو جمع گوزيد"
خب اون نه مش قربونعلي رو ميشناسه و نه اين چيزا براش خنده داره."
ولي خودمونيم ؛ مش قربونعلي عجب گوزي داد!



٭
كسي كه وبلاگ مي نويسه نميتونه زندگي كنه
آدم بايد زندگي كنه ،حالا اگه خواس وبلاگ هم بنويسه
و اين خيلي مهمه



٭
اون كه تو فكر تحصيلات اونم كه ميره غرب اينم كه تبريزه
بقيه كه مردن، تو هم كه خسته ايي منم كه ميرم مشهد
خودم ميمونم تو اتاقم تنهاي تنها



٭
And also there's something sad about smocking on the way back home at night.



٭
مامانم كيك رشد درست كرده
نه كيكه شبيه كيك رشد شده
نه مامانم شبيه دختر نازه
و برخي مواقع مسخره ترين چيز ها برات تلخ ميشه



........................................................................................

Thursday, March 02, 2006

٭
و تو نميدوني كه چقد سخته خاموش كردن آخرين چراغ
وقتي كه دير ميام همه جا خاموشه به جز اون چراغ
و تو ميدوني كه تو اين مدت با اخبار خودشو سرگرم مي كرده
و مرتب به ساعت نگاه ميكرده
و هي فشارشو مي گرفته
هي دستشويي ميرفته
هي به گلاي فرش نگاه مي كرده
هي به تلفن نگاه ميكرده
باز كانالو عوض ميكرده
دوباره فشارشو مي گرفته
كنار پنجره به مردم نگاه مي كرده
بعد پاهاشو ميمالونده
اخبار بازم شروع شد
باز به ساعت نگاه مي كنه
هي خودشو گول مي زده كه دارم زندگي مي كنم
وقتي كه دستتو دراز مي كني كه آخرين چراغو خاموش كني
همه اينا رو ميدوني
و اين رو هم ميدوني كه اون هنوزم بيداره
ميخواد هم خودشو هم منو گول بزنه كه خوابه
ولي سرفه ها هم اونو لو ميده و هم احساساته تورو
ميخواد بازم جفتمونو گول بزنه كه چيزي تغيير نكرده
ميخواد بازم بگه همه چيز سر جاشه و همه چيز خوبه و مرتبه
ولي من كه ميدونم من كه مي دونم نيست
و به هر حال من بايد اون چراغو خاموش كنم
ت ِ ك



........................................................................................

Tuesday, February 28, 2006

٭
عكسا با دهن كجي بهم ميگن
چشم اميدو ببر از آسمون
روزا با همديگه فرقي ندارن
بوي كهنگي ميدن
ت َ مو م ِ شون



........................................................................................

Saturday, February 25, 2006

٭
تو آموزش غواصي حرفه اي مهمترين مطلب اينه كه
طرف بفهمه وقتي تو عمق هاي زياد عروس دريايي رو ديد
نبايد وايسه نگاش كنه و بايد بياد بالا
همين مطلب ساده بيشترين علت مرگ غواص هاست
ميگن تو عمق هاي خيلي خيلي زياد يه هو اون مياد سراغت
عروس درياي
ميگن اينقدر دور و برت مي رقصه كه يادت ميره كجايي
ميگن زيبايي اونطوريه كه انگار تو دوربينا نشون داده نميشه
ميگن هر جقدر هم كه برات گفته باشن انگار نه انگار
بازم برات زيباست و اينقدر محو زيباييش ميشي كه يادت ميره كپسول داري
اگه غواصه ديگه خيلي عقلش كار كنه و يه طوري دل بكنه
اينقدر عمق زياده كه طرف تا بياد بالا اكسيژن تموم ميشه

تو عميقي دختر
و من هم مي ترسم



........................................................................................

Friday, February 24, 2006

٭
آدما هميشه مهم ترين حرفه دلشون رو يادشون ميره بگن
يه نفر ديگه كه ميگه كلي خوشحال ميشن و ذوق مي كنن
خلاصه حالي مي كنن
آره ديگه همه آدما خر و نفهمن
به جز دوست دختر من



٭
به گوآن مي گم تو سالوي درام يا گيتار دوس داري ؟
گوآن نگام مي كنه
مي گم صداي غرش شير و خميازه كوآلا و هپ گفتن ماهي رو دوس داري؟
گوآن ميگه هر چيز از طبيعت مقدسه
جفتمون مي خنديم
جديدا گوان كمتر كتابي حرف مي زنه



٭
2 سال پيش دنياي وبلاگ ها به سقف خودشون رسيد
ديگه از اون بهتر نميشه
بقيه همش قرقره هوسه



٭
وقتي كه شب شده
خداحافظي مي كني
و پياده به سمت خونه ميري
با يه سيگار و نگات به ته خيابون
انگار كه از صبح تا الان يكي داشته تورو هم ميزده
و الان كه هم نمي زنه يه چيزايي داره توت ته نشين ميشه
يه تلخي ميشنفي ، يه دردايي حس مي كني
چي ميگم من ؟



٭
خداوند اوايل هر دهه براي خريد آلبوم هاي موسيقي به فروشگاه مي رود.
كارت اعتباريش كه اعتبار ندارد ، پولش هم كه اندازه نيست
چندتا بلا نازل مي كند تا راضي شوند.



٭
يه كارتون بود كه يه سرخپوست با يه پسر دوس ميشه
بقيه نميتونستن اونو ببينن و اون هواي پسره رو داشت
يه جا وقتي پسره ميخواد سرخپوستو ببره تو كلاس
ميبينه كه قد اون از چارچوب ِ در بلند تره
بهش ميگه : تو نميتوني رد شي. بايد خم شي.
سرخ پوست ميگه: يك سرخپوست هيچ وقت خم نمي شود.
و سرخ پوست از در رد مي شود.
فك كنم شبكه دو بود ...



........................................................................................

Monday, February 20, 2006

٭
خوشي هاتون مال خودتون
تنهايي هام مال خودم



٭
آدم هميشه بايد يه چيز دم دستي داشته باشه
براي وقتايي كه نميدونه چي بخوره بخوره
ميتونه يه جرقه باشه واسه توليد چيزي
كه مثلا تو آينده بهش بگن پفك



٭
اتفاقي افتاده ؟
نه چيز مهمي نيست
ديالوگ از اين گهي تر ؟



٭
دختره مهتابي را از تو جوب در مياره
به ديوار تكيه مي ده
نگاهي به من مي كنه
و مي گه
اول شما بفرماييد
بوم



٭
همه چي مايه دار ها فرق مي كند
حتي برفي شدنشان



٭
همه چيز خوب بود
ولي حالم خوب نبود
و اين خيلي بده



٭
من مي گم بادو دوس دارم
اون مي گه من هم بادو دوس دارم
به شرطي كه هي مقنعه ام رو نياره پايين
اونم وسط ميدون فاطمي
من از ته دل مي خندم
و واقعا هم نميدونم به چي



٭
راس مي گن
دخترا لباس اسكي بپوشين
با اون كفش هايي كه روبوكاپ پاش مي كرد.



٭
خب وقتي روي خط هاي زرد صفمون پاهامو جفت كرده بودم و
مامان خشايار (اون زمان دافي بود براي خودش) ميومد شال گردن خشايارو جلو ما سفت مي كردو
دستشو به بازوي خشايار ميزاشت و با نگاه مهربون مي گف مواظب خودت باش
فقط مي دونستم اگه بدتر از اين رو هم ببينم نبايد گريه كنم
نبايد مثه بقيه عر عر بزنم
وقتي آقاي دهقان گفت هر كسي بايد كجا بشينه
من كنار ديوار نشستم و سرمو رو ميز گذاشتم و آروم گريه كردم
حتي خانم جلاليان هم نفهميد
حداقل اينطور فك مي كنم
حالا فكرشو بكن مدرسه تموم شه قراره مامان و خاله خشايار بيان دنبالش

من 20 شده بودم، خشايار 19
مامان خشايار پرسيد ديكته چند شدي ؟
خشايار با لباي آويزون گف : 19
خاله خشايار گف : خب 19 داداشه بيسته
و همشون خنده هاي دافگونه سر دادن
وقتي رفتم خونه مامانم پرسيد چند شدي ؟
گفتم 19 ولي ...

آخرشم وقتي عقبي خشايار حالش به هم خوردو
همه استفراغا ريخ رو كيف خشايار
فهميدم با اين چيزا هم اين نگاه هاي حسرت من درست نميشه



٭
يه پيرمرد ديدم با پالتو و كلاه
و يك عصا و يك چمدون
وايساد كه نفسي تازه كنه ، كلاهشو برداشت
ديدم سرش چقد مو داره
مثه اينكه سر يه موضوع جدي يكي يه تيكه بي مزه بندازه



٭
يه موجودي در درون هر كسي زندگي مي كنه
گاهي اوقات كمكت مي كنه
و يا از ريز ريز اتفاقي كه افتاده با خبر ميشه
و يا برات جوك تعريف مي كنه
شايدم باهات سر يه قضيه بحث مي كنه
موقع لباس پوشيدن هي نظر ميده
يا وقتي داري براي همكلاسيت درسي كه عقب مونده رو ميگي
هي در مورد لنگ و پاچه و كونه يارو حرف مي زنه
خيلي مواقع هم هي از قديم ميگه
گاهي اوقات هم اين موجود اونقد گه مي شه كه
مي رينه تو همه زندگيت
همه ي زندگيت



........................................................................................

Friday, February 17, 2006

٭
دختران قد كوتاه و زشت وقتي مي خواهند دلربايي كنند
نمي دانم بايد بترسم يا بسوزم
دقيقا مثل اينكه مادربزرگم را با آرايش صورتي تو يك فيلم پورن ببينم



٭
چه كار مي كني پسر ؟ ميخواي هممونو به كشتن بدي‌؟



........................................................................................

Thursday, February 16, 2006

٭
تو خوشگلي مثه سگ
من هم كه مثه يه خوك خوابالو مي زنم next



........................................................................................

Wednesday, February 15, 2006

........................................................................................

Tuesday, February 14, 2006

٭
نگاهت ديوار را سوراخ نمي كند
وگرنه كه اتاقت را باد مي برد ، چه آسون



........................................................................................

Sunday, February 12, 2006

٭
قصه اي هست كه بزرگتر از قصه يك زن و يك مرد باشه ؟



٭
چه صحنه اي ميتونه وحشتناك تر از اين باشه
كه وقتي داري از خواب بيدار ميشي
و نگات به ديوار ميفته
خودت رو ببيني
كه داري از خواب بلند ميشي
و نگات به ديوار افتاده

وحشتناك تر وقتييه كه
به جايي برسي كه صحنه قبلي برات وحشتناك نباشه

وحشتناك تر از همه وقتيه كه هيچ اتفاق خاصي نمي افته
شونه هات مي لرزه -پيش خودمون بمونه- بگي نگي بغضي هم مي كني



........................................................................................

Friday, February 10, 2006

٭
وقتي كه شبنم ها از گل هاي وحشي ميفته
و چشاي پلنگ وحشيه تو دوربين ميفته
وقتي اسكي بازه تو سفيد مطلق، كمال براش پايين ترين نقطس
وقتي دست چپتو رو سرت فشار ميدي و چشاتو گشاد مي كني
وقتي اتاقت بوي تكليف مي دهد
وقتي تنها آرزوت شده خوردن پاشنه ها
وقتي كه فكر مي كردي نرم ترين جاي دنيا كشاله رون مامانته
وقتي كه مي شاشيدي تو استكان چايي
وقتي كه بينهايت برات خرده نوني شده كه براحتي تو جيبت پيدا ميشه
وقتي كه بيلبوردا برات دهن كجي مي كنن
وقتي كه آبت مياد و تو بديوار زل مي زني ،بلكه زودتر خنده اش بياد
وقتي كه نمي توني آلوده كني خونتو به داف هاي خيابوني
وقتي كه كيبوردت هم يه تيكه از تنت شده كه هي بايد فشارش بدي تا خفه شه
وقتي كه رفتگر پارك خاطره هاتو جلو چشات قاطي برگا جارو مي كنه ، چه آسون
وقتي كه تخت خوابت هي هي هي هي هي روز به روز گود تر مي شه
وقتي كه مردم صداي ولوم آب جوب ها رو كمتر مي كنن
وقتي كه كو نها سفيد تر شده ، سفت تر شده ، جاشون تنگ تر شده
وقتي كه پر هيبت ترين داف ها هم موقع خواب بغضي مي كنند و مي گويند خب ؟
وقتي كه شجاع ترين موجودات ، نگاه هاي ترسوي آدم هاي تنها هستند
وقتي كه دستتو از روي كيبورد ور ميداري و رو دهنت مي زاري و

Strangers passing in the street
By chance two separate glances meet
And I am you and what I see is me
And do I take you by the hand
And lead you through the land
And help me understand the best I can

And no one calls us to move on
And no one forces down our eyes
And no one speaks and no one tries
And no one flies around the sun

Cloudless everyday you fall upon my waking eyes
Inviting and inciting me to rise
And through the window in the wall
Comes streaming in on sunlight wings
A million bright ambassadors of morning

And no one sings me lullabies
And no one makes me close my eyes
And so I throw the windows wide
And call to you across the sky



........................................................................................

Thursday, February 09, 2006

٭
دامن زن ها
از زانو تا زير شكمشان
مقدس است ،
چه سرت را بزاري
و چه نه



........................................................................................

Monday, February 06, 2006

٭
خدا من از تو 5 چيز مي خواهم.
دو تا كانورس
دوتا جيب
و يك جاده



٭
صداي دروغگو بر صداي راستگو غلبه كرد
و پسرك جلوي تحصيلات پدر نوشت :
پنچم ابتدايي.
پسرك بيچاره داشت فرم ثبت نام چهارم دبستانش را پر مي كرد.



٭
تو چشم طرف كه زل مي زني
يه قسمتي از وجودتو مي دي بهش
يا بهتر بگم
يه ذره از وجودتو جا ميزاري اونجا
اون وقته كه بعضي شبا كه تو تاريكي داري راه ميري
از خودت بپرسي من كوشم ؟
دستي تو جيبات بكني و يادت بياد كه تموم شدي
هر تيكه از وجودت پيش يكي جا مونده



٭
دلم ميخواست ضربدري ياد بگيرم
خيلي بچه بودم
زنجير زني رو مي گم
بالاخره ياد گرفتم
وقتي همه مثه هم ميزدن
من باز دلم مي خواس ضربدري بزنم
بهم مي خنديدن ، خب حق داشتن
ولي من مي تونستم ضربدري بزنم



٭
- بريم شمال‌ ؟
- نه ، شب يه سري خواستگار ميان خونمون بايد حتما باشم
- بيان ، گور پدرشون
- برو
نفس عميق



........................................................................................

Thursday, February 02, 2006

٭
خب بچه ها من ميخوام يه لطيفه تعريف كنم
يك روز آقاي بد اقبال وارد خانه مي شود ...



٭
جون ننتون وقتي مي نويسين
فكر نكنين
كلمه و استعاره و تلميح و تشبيه و ايهام رو از كس ننتون در نيارين
جون ننتون وقتي مي نويسين
بنويسين



٭
انگار همه پنگوئن ها رو دوس داشتند
فقط وقتي رژه امپراتورو ديدن يادشون اومد
عزيزم جنده شدن همينطوره خب
كس ننه اونا كه تو براشون جنده بشي
ما پنگوئن دوس داريم
و من اسب هاي آبي رو هم



٭
خيلي از اين پست هاي اينجا رو من ننوشتم
نمي فهمم كي مي نويسه
هي به وبلاگ خودم سر مي زنم ببينم پست كردم يا نه
مثه همين پست



٭
حالا هر چي
( بعد از چند ثانيه فكر )



٭
تو معارف بود
در جواب سوال خدا ميتونه سنگي رو خلق كنه كه نتونه بلندش كنه
مي گفتن اين اصلا به سطح شي و وجود نرسيده كه خدا بخواد خلقش كنه
خيلي ها هم همينن
اصلا به سطح ريدن نرسيدن كه تو بخواي بريني بهشون
بايد دستي به صورتت بكشي و بگي
آقا ايول



٭
من و تو همديگه رو يك شبه پيدا كرديم
ولوله بر پا كرديم
رسوا كرديم
كرديم
اي خدا من كسخل شدم



........................................................................................

Wednesday, February 01, 2006

٭
بيچاره هندي ها
وقتي مي روند "قاضي مجرم" را تماشا كنند
همه مي دانند كه اين قاضي يك مجرم است
ولي هيچ كس به روي بغل دستي اش نمي آورد
تا فيلم تماشا كنند.
بعضي وقتا اين تا خيلي بار معنايي داره
خيلي



٭
از هر ر هر هر گذر با يد بايد شنا كرد
بايد يد يد يد يد سو شوري آب را ديد يد
بايد بايد بايد بايد عر عر غرق ق شد
بايد مر مر مرد
بايد مرد
بايد جان جان حا حا جان ن داد
تا جان گرفت گرفت
پ.ن.
هم مي گفتم
هم تمرين خط مي كردم



٭
تمام قصه هاي بچگي مرا مادر بزرگم نمي گفت ؛
تيم برتون مي گفت
اون دختر همسايه نبود كه تمام ديوونه بازي هارو در مياورد،
اون يه كارگردان گمنام اسكاتلندي بود.
آه كه من چقدر تنها بودم
همه اينارو گوان بهم مي گفت
و منم با چشماي گرد شده گوش مي كردم و
آه مي كشيدم
مثل سيگار



٭
وقتي اولين بار چشم و گوش باز ميشه
اينكه مي فهمي مردا و زنا همديگرو مي كنند چندان عجيب نيست
اينكه مي فهمي تمام آدم هاي دنيا همچين چيزيو ميدونستند و تو نميدونستي
و تمام انگيزهها و روابط تغيير كرده، انگار يه فاكتور اضافه شده
اينكه چطور مي تونن همچين چيزي رو همه بدونن و به روي هم نيارن
البته بعدا فهميدم بروي هم هم ميارن



........................................................................................

Monday, January 30, 2006

٭
وقتي ميخواي بري بخوابي
يا وقتي ميخواي كار كني
يا اصلا وقتي مي خواي زندگي كني
اگر يكي بهت زنگ ميزنه و بگه :
"هي مادرجنده؛ من همين الان بايد تو رو ببينم"
خب تو مي توني بگي
من ميخوام برم بخوابم
يا ميخوام كار كنم
يا اصلا ميخوام زندگي كنم
ولي وقتي كه خوابيدي
يا وقتي كه داري كار مي كني
يا اصلا وقتي كه داري زندگي مي كني
اگر يكي بهت زنگ بزنه و بگه ؟
"هي مادر جنده؛ من همين الان بايد تو رو ببينم"
خب تو نمي توني هيچ توجيهي بياري
چون تو نميخواي هيچ كاري رو انجام بدي
جز اون كه بري اونو ببيني
مي فهمي مادرجنده ؟



٭


به ابرو ها نگاه كن
از بين ابرو ها بيا روي دماغ
بعد رو گونه ها سر بخور
توي چاله صورتش كمونه بكن
بيا روي لب ها و لبخند دندون ها
همين طور كه مياي پايين خوب بگرد
ريلكس
آرامش
خلسه
كس خار زندگي
شما بهش چي ميگين ؟
همون كه ميگن بايد همين طرفا باشه
كسي چه مي دونه
شايدم تو چمناي كنار اوندستي كه بهش تكيه داده




........................................................................................

Saturday, January 28, 2006

٭
كسي كه با مادر خود زنا كند
با ديگران چه ها كند ؟
(در خواب)



........................................................................................

Thursday, January 26, 2006

٭
وقتي سه سالم بود دكتر گفت به خاطر حساسيت نبايد پفك بخورم
براي همين هيچ وقت مامانم برام پفك نخريد ؛ حتي يه دونه
امروز مامانم وقتي از در اومد تو ديدم برام پفك خريده
و من ترسیدم



........................................................................................

Wednesday, January 25, 2006

٭
گوته ميگه وقتي بچه بودم و آهنگ گوش مي دادم
واي ميسادم جلوي پنكه
و با خواننده شروع به خوندن مي كردم.
اينجوري صدام تغيير مي كرد و لذت مي بردم.

نمي دونم چرا اين روزا اينقدر در به در اين چيزا شدم
دروغ گفتم ؛
گوته نميگه ؛
ولي كاش مي گفت.



٭
همين شباي سردو تاريكه
وقتي كه عرق كردي و دستت تو موهاي خيسته
آسمون يه رعد و برق مي زنه و عقربه بزرگه ميفته رو كوچيكه و ساعت دقيقا 12 ميشه
يه صداي بوم مياد و تو با چشماي گرد تو دوربين نگاه مي كني
و تبديل ميشي
راستي
چطور مطوري ؟



........................................................................................

Monday, January 23, 2006

٭
گم شين
بيخودي وقتتون رو با خوندن اينجا حروم نكنيد
هر چي قطره بود اولش پريد تو صورتت
تو زندگيت
تو وسوسه هاي سرد شب
اينا فقط قطره هايي اند كه جهش نداره و تموم هم نميشه
پ.ن.
اگه قرار شد براي هر بلاگي يه پست نماينده شه
دلم ميخواد توليد مثل كنم
اين نماينده من



٭
Do you feel the colors?
Red
Gray
Yellow
Blue
Orange
Love
White
Brown
green
Black
pink
Purple
Forgive me master. It's just a spectrum of clolors.



........................................................................................

Wednesday, January 18, 2006

٭
خيلي وقتا براي فهميدن چيزي نبايد
فلان كتابو بخوني
يا سر بهمان كلاس باشي
يا فيلم خاصي رو ديده باشي
خيلي وقتا ؛
براي فهميدن
بايد چند متر تنهايي تو كوچه پس كوچه ها راه رفته باشي
بايد چند باري خيس شده باشي ؛ چند باري از بابا مامانت پول بلند كرده باشي
بايد چند باري ظهرا در بچگي چشم روي هم بزاري
تا مامانت فكر كنه خوابت برده كه خودش بخوابه
و تو بري تو آفتاب تابستونه با هيزم باغ همسايه آتيش درست كني
كه هم كله ت خوب داغ شه
هم سيب زميني هاي مادر بزرگ



٭
2.33pm
و يك دونه سيگار هم نيست
يك دونه هم نيست
يك دونه
حتي يك دونه
حتي يكي
يك دونه سيگار هم نيست
براي من كه الان مثل اسب آبي نگات مي كنم.



٭
بعضي دختر ها را نبايد كرد
نبايد بوسشان كرد.
حتي نبايد با آنها حرف زد.
چون به محض ريز ترين احساس
مي شكند روياي آسماني بودنشان
و از يادت مي روند به آساني
مثل آنهايي كه الان به ياد نمي آوري.
بايد فقط نگاهشان كرد
وقتي راه مي روند.
بايد به ساعتت نگاه كني
وقتي دير مي كنند.
بايد بتواني حدس بزني
لباس امروزشان را
و هميشه در يادت مي مانند
حتي روزي كه لبخند مي زند و مي گوييد مرسي
و تازه
شنيدي
صداي
ش
را
؛
اي دیوانه



٭
اگر بگويي تنهايي از پله هاي تاريك پايين رفتم باور مي كنم
اگر بگويي تو شب هاي ترسناك ترين جنگل زندگي مي كنم
باور مي كنم ولي باور نمي كنم
اگر بگويي زير نگاهاي چهار لبه
تنهايي سينما رفتم.



٭
چيزي كه زمان رو بهت حالي مي كنه
نه موي سفيده و نه
يادگاري هاي روي تاقچه
چيزي كه زمان رو بهت حالي مي كنه
صداي سرفه هست ؛
صداي سرفه هاي شبانه اتاق بغلي



........................................................................................

Monday, January 16, 2006

٭
دچار يعني عاشق شدن
بيچاره ماهي كه دچار آبي بيكران دريا شده است.
پ.ن.
شايدم سهراب سپهري
وبلاگي به هم مي زده



........................................................................................

Saturday, January 14, 2006

........................................................................................

Thursday, January 12, 2006

٭
از كنده شدنش مي فهمي كه اين آخرين دسمال كاغديه
و تو هستي و يه دونه دسمال كاغذي و يه دنيا احساس لزج



٭
كينگ آرتور
كس ننت ،
با اون اخلاق كيريت



........................................................................................

Sunday, January 08, 2006

٭
وقتي آگوستيك و بيس گره مي خوره و
يه صداي داغون هم روش مي لغزه
خدا نكنه كه يه ذره باد هم بوزه كه
كه عاشق همه دخترا ميشي و



٭
حنجره ام داغ است و آماده كه برايت بپزد
نان هاي داغ و تازه
چه فايده ؟
شكمت پر شده از نون خشك هاي مردم
پ.ن
بعلاوه چند قطره مني



٭
شال گردنا رو ديدي؟



٭
زندگي مي كنيم
شايد هم
زنده گي مي كنيم
فقط يك سوراخ بيشتر دارد
ولي آن كجا
اين كجا
من كجا
تو كجا
اينجا كجا



........................................................................................

Friday, January 06, 2006

٭
ببين
تو هم مرا



٭
مادري كه انار دون مي كنه
يادش ميره خودش ارگاسم نشده



٭
مگر پاشنه چكمه ها بيشتر از چند سانت است؟
پس چرا اينقدر به اوج مي رويد؟



........................................................................................

Wednesday, January 04, 2006

٭
There is some bitched-heart human in the world.
If you are a man of them
Your really heart's fucker
is your tobacco.

From "Using tobacco"
Written by William Blake



٭
شايد سرت به كار خودت باشه كه اونو مي بيني
جفت چشمي كه از تمام خيابان رو تو مي افتد و "تِك" صدا مي دهد.
حتي شايد كوچكي خودت رو هم رو بدنه ماشين ببيني
سخت ترين جايش وقتيه كه ماشين ترمز مي كنه
و اون با لبخند پلك مي زنه
يعني كه برو و خوش باش
خب چي بگم ؟
هي.. .. .. . . . .... . . .



٭
شايد سرت به كار خودت باشه كه اونو مي بيني
جفت چشمي كه از تمام خيابان رو تو مي افتد و "تِك" صدا مي دهد.
حتي شايد كوچكي خودت رو هم رو بدنه ماشين ببيني
سخت ترين جايش وقتيه كه ماشين دور مي شه
و اون پلك مي زنه
و با پايين آمدن پلك خراب مي شه رو سرت آوار زندگي نداشته ات
هي.. سعي كن مثل مرد رو پاهات بايستي



٭
مرد فقير به كان خانومه نگاه كرد
من به چشمان مرد فقير نگاه كردم
تو هم به موهاي من نگاه كردي
خانومه سردش شد
تو عطسه كردي
مرد فقير خنديد
خانومه فندك از من گرفت
من به مرد فقير زل زدم
خانومه دود بيرون داد
تو از من دستمال گرفتي
مرد فقير ديگه تا ابد نخنديد
خانموه فندك رو به من پس داد
من ديگه به مرد فقير نگاه نكردم
تو دسمال رو به من پس ندادي
صداي آه كشيدن مرد فقير رو شنيدم
خانومه با كانش رفت
مرد فقير هم رفت
تو هم رفتي با كمي كراهت
من هم نشستم كنار موهايم
ولي باز صداي خنده آمد
مرد فقير؟ نه؛ اون ديگه نخنديد
خدا به همه ما مي خنديد
و عين خيالش هم نبود
خدا اصلا عين خيالش هم نبود
خدا ؛
اصلا عين خيالش هم نبود.



........................................................................................

Sunday, January 01, 2006

٭
گاهي اوقات بايد انتخاب كنيد بين غرور و دلتان.
ولي انتخاب مي كند شما را ؛
از كون.



٭
وقتي آدم ِ بد زندگي تان خِفتتان مي كند؛ زجر مي كشي
وقتي هم كه آدم ِ بد زندگي تان كارگر مي شود و با شرم از جلويت رد مي شود؛
باز هم زجر مي كشي
يك زنجيره مثلا عادلانه و واقعا كيري



٭
زمستان
در تن ما به يادگار مي گذارد
چند عطسه
چند سرفه
و چند قطره لذت
در خواب هاي زمستانه.



٭
من كه روي صندلي سرما خورده ام
و زير آفتاب زمستانه مي نويسم
آن يكي فرصت را غنيمت شمرده
و با شهرستان صحبت مي كند
مفيد ترين ما، تعمير كار؛
در حال تعمير زيراكس است.
تايپيست هم تايپ مي كند
و به جاي صداي تايپ
صداي هايده شنيده مي شود.
اي كه تويي همه كسم
بي تو مي گيره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چي مي خوام مي رسم
به هر چي مي خوام مي رسم.
عجب آفتاب باحالي است.



........................................................................................

Archives

07/04   08/04   09/04   11/04   02/05   10/05   11/05   12/05   01/06   02/06   03/06   04/06   05/06   06/06   07/06   08/06   09/06   10/06   11/06   12/06   01/07   02/07   03/07   04/07   05/07   06/07   07/07   09/07   02/08   03/08   02/10   03/10   04/10   05/10   06/11   11/11   02/12  

Home