Malasema




Monday, February 20, 2006

٭
خب وقتي روي خط هاي زرد صفمون پاهامو جفت كرده بودم و
مامان خشايار (اون زمان دافي بود براي خودش) ميومد شال گردن خشايارو جلو ما سفت مي كردو
دستشو به بازوي خشايار ميزاشت و با نگاه مهربون مي گف مواظب خودت باش
فقط مي دونستم اگه بدتر از اين رو هم ببينم نبايد گريه كنم
نبايد مثه بقيه عر عر بزنم
وقتي آقاي دهقان گفت هر كسي بايد كجا بشينه
من كنار ديوار نشستم و سرمو رو ميز گذاشتم و آروم گريه كردم
حتي خانم جلاليان هم نفهميد
حداقل اينطور فك مي كنم
حالا فكرشو بكن مدرسه تموم شه قراره مامان و خاله خشايار بيان دنبالش

من 20 شده بودم، خشايار 19
مامان خشايار پرسيد ديكته چند شدي ؟
خشايار با لباي آويزون گف : 19
خاله خشايار گف : خب 19 داداشه بيسته
و همشون خنده هاي دافگونه سر دادن
وقتي رفتم خونه مامانم پرسيد چند شدي ؟
گفتم 19 ولي ...

آخرشم وقتي عقبي خشايار حالش به هم خوردو
همه استفراغا ريخ رو كيف خشايار
فهميدم با اين چيزا هم اين نگاه هاي حسرت من درست نميشه



........................................................................................

Archives

07/04   08/04   09/04   11/04   02/05   10/05   11/05   12/05   01/06   02/06   03/06   04/06   05/06   06/06   07/06   08/06   09/06   10/06   11/06   12/06   01/07   02/07   03/07   04/07   05/07   06/07   07/07   09/07   02/08   03/08   02/10   03/10   04/10   05/10   06/11   11/11   02/12  

Home