Malasema




Saturday, December 31, 2005

٭
همه ماشين ها رو 206 مي بينم
تمام خيابون ها و پياده رو ها رو سنگ فرش مي بينم
همه صدا ها رو صداي لبخند تو مي شنوم
حتي همه جا بوي توئه كثافت مي آيد

حالا جاده اي از سنگ فرش را تصور كن
كه بوي نان تازه مي كشاندت به كلبه اي
كه صداي لبخند بيرون مي آيد!
پ.ن.
206 هم مال خودت



٭
مشكلم با زنم اين بود كه وقتي ارگسم مي شد رعشه مي كرد.
يعني ناگهان تنش تكون مي خورد
مثلا ناگهان سرش تكون مي خورد
يا مثلا شونه و سينه هاش
مشكل اينجا بود كه وقتي اين رعشه اتفاق مي افتاد
كه حداقل دو يا سه ساعت از ارگسم گذشته بود
اون با صورتي مملو از شرمندگي و تعجب
موهاشو كنار مي زد و مي گفت:
خب چه كار كنم ؟ هي يادم مي افته



........................................................................................

Friday, December 30, 2005

٭


پل راه آهن يه آوازه غمناكه تو هوا
هر وقت يه قطار از روش رد ميشه دلم ميگه سر بزارم به يه جايي
رفتم به ايستگاه ؛ دل تو دلم نبود
دنبال يه واگن باري مي گشتم كه قِلم بده ، ببرتم يه جايي تو جنوب
آي خدا جونم؛ آواز هاي غمناك داشتن چيزه وحشتناكيه
آواز هاي غمناك داشتن چيزه وحشتناكيه
واسه نريختن اشكامه كه اينجور نيشمو وا ميكنمو مي خندم.



٭
شما اكنون صداي من رو از ... م..
... صداي منو مي شنويد ؟



٭
براي نقد يه فيلمه كمدي زني حرف مي زد كه
زني حرف مي زد با چشماني كه دو ساعت قبل گريه كرده بود.



٭
الان ديگه اون تعصب قيل رو ندارم
پسرم مجيد هم رفته امريكا داره تحصيل مي كنه
دخترم مينا هم با شوهرش امير حسين آشتي كرده
من هم بعد از مرگ ماهرخ هم تنها تر شدم و هم پير تر ..
ولي آرومم
آروم مثل يه مرده.



٭
خواهش مي كنم ماست سفيد ما رو هم امتحان كنيد.



٭
رقصيدن سخت ترين كار توي كامچاتكا هست
نمي توني پاتو هر جا خواستي بزاري
انتخاب غلط نقطه اي كه پاتو پايين ميآري
مي تونه جريمه بزرگي مثل از بين رفتن مجوز رقصيدن باشه
مهسا مقام بزرگي در اونجا داره
مهساي هشت ساله مجوز رقص پاتينا‍ژ داره
مقامي كه فقط louver luvourly داره



........................................................................................

Thursday, December 29, 2005

٭
طرف مادرش ميميره
سياه مي پوشه
مادرشو تو قبر مي زاره
ميره ختم و اينا ولي گريش نمياد
چند روز بعد كه مي خوابه صبح بلند ميشه
و مي بينه مادرش ديگه نيست كه صداش كنه
ديگه اون نيست
اوني كه براش صبحانه درست مي كرده
اوني كه هي مي گفته ديرت شده
و اون موقع مي فهمه كه مادرش مرده
و گريه مي كنه
گريه مي كنه
تا جايي كه حالش به هم ميخوره و ميره بيمارستان
من مامانم حالش بده
الان برام صبحانه درست نمي كنه
صبح آروم بلند مي شم لباس مي پوشم و مي رم
روز به روز فاصله مون بيشتر ميشه و
روز به روز بيشتر ميميره
و
من هنوز گريه نكردم



٭
امروز يه روز خوب بود
در حقيقت ديروز



........................................................................................

Wednesday, December 28, 2005

٭
يه چيزاي تلخي هست
ظهر مي خوابي و وقتي بلند ميشي ميبيني هوا تاريكه
يه ترس هايي هس
يه غم هايي هس
يه چيزاي تلخي هس



........................................................................................

Monday, December 26, 2005

٭
مالا خسته
مالا تنها
مالا خسته
مالا باز هم
خسته



٭
يه عمر تو كف يه چيزي
بعد مي رسي بهش و
مي بيني نمي خوايش
چرا ؟
مثل اينكه چند سال رو مخ يه نفر
كار مي كني
بعد وقتي روي تخت خواب لخته
بيخيال ميشي
و واقعا هم بي خيال ميشي
چرا؟



٭
Size: 4200327 bytes
Header found at: 0 bytes
Length: 262 seconds
MPEG 1.0 layer 3
128kbit, 10072 frames
44100Hz Stereo
CRCs: No
Copyrighted: No
Original: Yes
Emphasis: None



٭


تو شهري كه آدما همديگرو از كون مي كنند
خايه ها تا ته
جايي كه از طرف فقط رنگ كونش يادت ميمونه
تا قيافش
دلِ خوش ؛
سيري چند ؟
تو شهري كه كيرو از پهنا ساك مي زنن.
تو جايي كه راحت سرتو مي كوبوني تو سنگ هاي برج هاي خوشگل
زماني كه تمام ارتباطات يا به كيرتن يا به تخمت
غم اين دنياي آلوده به چند؟
كاش عاشق بودم؛ مي تونستم برم بهش بگم دوست دارم . كاش يه نهنگ پير بودم كه آخر عمرش فقط پيپ مي كشيد.
كاش سياه پوست بودم. كاش مي تونستم با سرم بدوم. كاش تو ديوونه خونه زندگي مي كردم.
كاش جنگلي بودم. كاش يه دختره 5 ساله بودم كه از دنيا فقط لبخند پدرشو مي فهمه.
طناز مرد. اميرحسين خودكشي كرد. تو هم وبلاگتو مي خوني.
من هم سيگارمو مي كشم.
ديدي؟
سگ سگ رو نميخوره.
مردم مثه سگ همديگرو پاره مي كنن.
دنيا اونقدرا هم كيري نيس كه من فكر مي كنم ؛
دنيايي كه تو نم نم بارون چتر مي فروشن كيري تر از اين حرفاس.

شايد همين وقتا هست كه وقتي مياي خونه. همونطور كه كوله دوشته و كفشاتو در نياوردي. زيپتو مي كشي پايين و كيرتو ميگيري دستت و بالا پايين مي كني و تو دستات خفه مي كني و آبتو تقديم ميكني به همه: آب من براي روح همه شماها. نگران نباشين آب كير من به تك تك شما مي رسه
شده يك قطره ؛
يك كروموزوم ؛
يك سلول .



........................................................................................

Friday, December 23, 2005

٭
دو پاتو از پل آويزون مي كني و نگاه مي كني
به
امتداد قرمزي چراغ عقب ماشين ها
روي كف خيابون بارون زده
امتداد قرمز هايي كه فقط در شبهاي بارون زده رو زمين ظاهر ميشن
پ.ن.
ديدي بارون ماچت كرد
بزار به حساب كرامت هاي شيخ مالاي خسته



........................................................................................

Thursday, December 22, 2005

٭
هيژ وقت به نوك سيگارت نگاه نكن
زودتر از اوني كه فكرشو مي كني تموم ميشه ؛
هيژ وقت به ساعت اداره ها نگاه نكن
هميشه كند تر از اوني كه فكرشو مي كني ميگذره ؛
پس بهتره شبها سيگار پايه بلند بكشي و به هيچي نگاه نكني
چون همه چيز همونطور حركت مي كنه كه تو ميخواي ،
فقط هر از چند گاهي پشت سرت رو نگاه كن
شايد من دارم داد مي زنم: آهاي فلاني



٭
بزار بارون ماچت كنه



٭
- حتما شعرمو با احساس بخونيد.
- حتما.



........................................................................................

Tuesday, December 20, 2005

٭
يك صفحه a4 ba fonte Tahoma va size 9 ؛
ين خودمون بمونه



٭
ديدي بعضي وقتا مي خارد تنتان
يا آلتتان
خارشش كم نمي شود با خارش
بلكه صد چندان بر زشتي آن مي افزايد



٭
پواز كن برادر پرواز
با تو هستم برادر حميد
Brother hamid
تويي كه تاييد مي كني هر كامنت را نشنيده و
خوب نمره مي دهي به داف هاي ساق معلوم
آخ كه چه خوبند ساق معلوم ها
مي گويند حوالي كامچتكا پرواز مي كنند
مي گويند آنها مهربونند و معمولا در مواقع حمله
جانوران
مي دهند جزوه شان را با بوي تنشان
مثل راسو ها
ساق معلوم ها خوب مي دانند آنچه مي كنيم در وردشان فكر
اما همان طور كه مي گويند
آنها همچنان مهربونند و بر مي دارند
از آب ماهي مورد علاقه اشان را
با منقار
چرخي دور لب مي دهند و بر ميدارند
از آب ماهي مورد علاقه بعديشان را
با منقار
ساق معلوم ها در هر حالتي
پرواز مي كنند با مهرباني
حتي زماني كه از آب ماهي بر مي دارند
بي منقار



٭
ناراحت نباش
بزك نمير
بهار مياد
كمبزه مياد باچي؟
با خيار
احسنت



........................................................................................

Sunday, December 18, 2005

٭



You're only just a dreamboat
Sailing in my head
You swim my secret oceans
Of coral blue and red
Your smell is incense burning
Your touch is silken yet
It reaches through my skin
And moving from within
It clutches at my breast

But it's only when I sleep
See you in my dreams
You got me spinning round and round
Turning upside-down
But I only hear you breathe

Somewhere in my sleep
Got me spinning round and round
Turning upside-down
But its only when I sleep

And when I wake from slumber
Your shadow's disappear
Your breath is just a sea mist
Surrounding my body
I'm workin' through the daytime
But when it's time to rest
I'm lying in my bed
Listening to my breath
Falling from the edge
But it's only when I sleep

See you in my dreams
You got me spinning round and round
Turning upside-down
But I only hear you breathe

Somewhere in my sleep
Got me spinning round and round
Turning upside-down
But its only when I sleep
It's only when I sleep


Up to the sky
Where angels fly
I'll never die
Hawaiian High
In bed I lie
No need to cry
My sleeping cry
Hawaiian High

It's reaching through my skin
Movin' from within
Clutches at my breasts
But it's only when I sleep....



........................................................................................

Thursday, December 15, 2005

٭
مداد رو روي گيج گاهت فشار مي دهي
يه قطره از چشمت پايين مياد و مداد به مغزت مي رسه
انگشتت رو تو سرت مي كني و مي گردي
پيداش مي كني يك زائده كوچولو مخلوط به خون و رگ
يه ذره بيشتر نگاش مي كني مي فهمي كه اين يه كير كوچولو هست كه 4 ساله رفته تو مخت و داره همه زندگيتو به گا ميده
به علاوه مخت



٭
- شما كه من رو نمي شناسيد
- حالا كه مي شناسم



٭
بغض ها رو نبايد قورت داد
بايد كشيد بالا مثه خلط پرت كرد بيرون
بلكه كسي بغض هايت را لگد كند



٭
برام جزوه مياره
خب مهربونه



........................................................................................

Friday, December 02, 2005

٭
سرگرمی پیدا کردیم
از سایه ام عکس می گیرم
و سایه ام از من
و بعد
جفتمون فرار می کنیم
توي شب



٭
مي رسم سر كوچه
دختر هفت ساله داره اسكيت بازي مي كنه
دختري كه هر مردي دوست داره تنها فرزندش باشه
تنها فرزند از مادري نداشته
اسم دختر رو مهسا مي گذارم و در تمام زندگي پدرانه ام صدايش مي كنم.
وقتي دارم كليد از جيبم در مي آرم زن از بالكن داد مي زند:
مهسا ديروقته ، بيا بالا.
و من نمي فهمم
كه روياهايم دارند زندگي مي شوند
يا زندگيم رويا



........................................................................................

Wednesday, November 30, 2005

٭
مامور راهنمایی رانندگی
چراغ را با احساسات راننده ها تنظیم می کرد.
.............................
تو با لبخند رد می شوی
و
من
پشت چراغ قرمز
اخم می کنم.



........................................................................................

Saturday, November 26, 2005

٭
- بلند شو ... مالا بلند شو کونی
- خارتو گاییدم... بزار بخوابم
- گوش کن.. تو ضایع ترین چیزی که باهاش جق زدی چی بوده؟
- چه می دونم کسخل.. ساعت چنده ؟
- 4 صبحه.. بلند شو من یه چیزی از شب تو سرمه نمیزاره بخوابم
- اون کیره منه که تو مخه ته کسخل. 4 صبح عرفانت گرفته؟
- ضایع ترین چیزی که باهاش جق زدی چی بوده؟
- چه می دونم.. چند تا تلمبه باشه تا بزاری ما بخوابیم؟
- ولی مال من خیلی ضایع بود. امشب یادم افتاده اعصابمو خورد کرده
- چی بود؟
- کنسرت تگزاس متالیکا بود ؟
- بی خیال بابا
- یه دختره بود توی جمعیت که تمام پاهاش لخت بود.. سفید بود عین چی
- بعد باهاش زدی؟
- آره
- احسنت جزاک الله
- نه ادامه داره ...
- بعدش چه کار کردی ؟
- بعدش که ادامه کنسرت رو نگاه کردم فهمیدم طرف مرده



٭
قناری تو اون منقار مسخرت رو تحمل کردی
که واسه چه چیزی اینقدر چه چه بزنی؟
قناری اون منقار مسخرت رو بردار
قناری بده بخورم
آهای قناری
..




........................................................................................

Friday, November 25, 2005

٭



Carpe Diem Baby




٭
موسیقی
هنر چندمی؟



........................................................................................

Thursday, November 24, 2005

٭
دلم می خواست یه گاری داشتم و
تو این شبای سرد نوشیدنی گرم می فروختم
چایی 100
قهوه ترک 200
فرانسه 300
کاپوچینو نداریم
شیر قهوه 400
مخصوص مالا 500
اونایی هم تنها هستن و دستاشون تو جیبشونه
مهمون من



٭
دخترا خوب می خندن
ما هم خوب می خندونیم
همه راضین
حتی خدا



٭
Thumbs
این برای چی هست ؟



٭
یه دوست پیدا کردم.
دوستی که پهناش به اندازه پهنای پاهای جفت من هست.
دوستی که وقتی باهاشی باد تو صورتت می رقصه
دوستی که باهاش میشه خیسی بارون رو تویه اتوبان دید
من
و
دوستم
مثل هم
ساکتیم و فقط
نــگـاه می کنیم
همدیگر
رو



٭
اگه از حال من پرسیده باشی
می شینم جلوی آسانسور
تا نفر بعدی بیرون بیاد



٭
ابرو ورداشتی اومدی دانشگاه ، خب
میای میگی فلانی سلامت کو ؟ خب
هی دست می کنی تو موهات لبخند می زنی خب
"باور کن فقط پول sms هام 50 تومن میاد" گفتنت دیگه چی بود ؟



٭
شبش یه نگاه به کتاب می کنی میگی کس ننش بابا
صبحش هم معلوم نیست از کدوم گوری یه sms میاد که
"بیا این جوابا:
dabcc …
حال کن "
یه حس تخمی هم دارم انگار که
مثلا من باعث شدم قانون بقای جرم نقض شه.



٭

Temporary Peace
Deep inside the silence
staring out upon the sea
the waves are washing over
half forgotten memory
Deep within the moment
laughter floats upon the breeze
rising and falling dying down within me
and I swear I never knew I never knew how it could be
and all this time all I had inside was what I couldn't see
I swear I never knew I never knew how it couldn't be
all the waves are washing over all that hurts inside of me
Beyond this beautiful horizon
lies a dream for you and i
this tranquil scene is
still unbroken by the
rumours in the sky
but there's a storm
closing in voices
crying on the wind
the serenade is growing
colder breaks my soul
that tries to sing
and there's so many many
thoughts
when I try to go to sleep
but with you I start to feel
a sort of temporary peace
there's a drift in and out



........................................................................................

Monday, November 21, 2005

٭
پیـرمـرد خوابیـد .
خواب افریقا را دید
خواب شیر ها را دید که خوابیده اند
خواب سگ ها و شترمرغ ها را دید
خواب فیل ها را هم دید
و خواب توله شیر هایی که دور مادرشان می چرخند
اما پیرمـرد خواب پسرک را ندید.



........................................................................................

Sunday, November 20, 2005

٭
امروز گوآن بهم گفت باید
قید همه زندگی رو بزنی تا به آرامش خواب زمستانی پی ببری.
یه کوه رفتن و 4 تا کلاس و قبض و فلان امتحان که جای خود دارد.
( زمانی اینو بهم گفت تقریبا یه نیمه خرس شده بود)

کسی هست قشنگ تر از کوآلا خمیازه بکشه ؟
گوآن این رو هم پرسید



........................................................................................

Saturday, November 19, 2005

٭
شاید درمان من و تو که همیشه کیری هستیم و پریـود
به نازکی لبه یک پرتگاه باشد



........................................................................................

Thursday, November 17, 2005

٭
ببخشید استاد
غم این دنیای آلوده به چند ؟



٭
تازگی ها عاشق شدم.
عاشق دختری شدم که از آسانسور بیرون اومد
و لبخندی زد و رفت
بهتر بگم ؛
عاشق شدم.
عاشق همه دخترایی که از آسانسور بیرون میان
و لبخندی می زنن و میرن.



........................................................................................

Sunday, November 13, 2005

٭
اورکات
گزگ
یاهو
100 تا چیزه دیگه که من نمیدونم

بسه دیگه
گائیدین

کیرم تو هرچی وبلاگه
تو هر چی این کس شعرای اینترنتیه



........................................................................................

Saturday, November 12, 2005

٭
با اشکام صورتتو اندازه زدم.
پ.ن.
سیـبـیلتو بزن



٭
دانا داند و پرسد و به گا رود.
نادان نداند و نپرسد و به گا دهد.



٭
تو این هوای دو نفره
من و سیگارم می خندیم به آدمای یه نفره



........................................................................................

Wednesday, November 09, 2005

٭
آخ که چه هوایی



........................................................................................

Tuesday, November 08, 2005

٭
زمانی مربی شمشیر بازی بودم.
وقتی سر مسابقه شاگردهام از رقباشون می ترسیدند
می رفتم در گوششون می گفتم:
"هی پسر؛ اینو یادت باشه هر پسری تو دنیا
یه تصویر فانتزی تو ذهنش برای جق زدن داره
و یه دختر هم چند بهونه برای دادن.
با یه لبخند کیری برو که تو برنده ای"
هیچ وقت درست به حرفام گوش نمی دادند.
آخرشم نصفشون رفتند مسئول سیخ کردن کباب
تو یه رستوران آسیایی شدند و بقیه شون هم نینجا شدن.
من هم آموزشگاه شمشیر بازی رو تعطیل کردم و
داور شمشیر بازی شدم.
و تمام کسانی که با لبخند کیری تو زمین
میومدند برنده اعلام می کردم.
جالب اینه که داور نمونه سال شدم.



٭
من با مزه ترین بچه دنیام.
کس ننه من میخ داره.
من یه قوطی تو تننم دارم
توش پر از احساس ترسه..
توش پر از کیر های شق هست.
توش پر از حس عدم امنیت
پر از بغضه پر از مرگه پر از روزمرگیه
دو ساله که دارم انگشت فاکم
رو تو حلقم می کنم که اونو بالا بیارم.
قوطیه ریشه داده و به تمام تنم چسبیده و رشد کرده
رشد کرده و بزرگ شده. بزرگ تر از خود من.
الان من توی قوطیه گیر کردم.
می خندم و شادم و با مزه ام.
شادم و پر انرژی و شاد. شاد آقا شاد.
ولی قوطیه هنوز توی منه.
موقع غذا خوردن تو گلوم گیر می کنه و میرینه به طعم غذا
موقع جق زدن می بینم اون به جای آبم میاد بیرون.
موقع خندیدن هم اون دهنمو با فشار باز می کنه.
قوطی می رینم. قوطی می خوابم. قوطی زنده ام.

پ.ن
کی اون وسط نوشته
کس ننه من میخ داره؟



........................................................................................

Sunday, November 06, 2005

٭
جمجمه ای که بر سنگ فرش خیابون افتاده
صورت خیس روی سنگ فرش چشمامو باز می کنه.
کفش هایی می بینه که بارون رو له می کنند.
چشماشو می بنده.

پ.ن.
ببار ای آسمان
خون ببار



........................................................................................

Saturday, November 05, 2005

٭
نئشگی تخت خوابت را گودتر می کند.
گاهی وقتا آن قدر گود می کند که اندازه یک قبر می شود.
باد مثل مادرت پتو را رویت می کشاند
و با لالایی صبح به خواب می روی.
انگار که هیچ وقت زنده نبودی.



........................................................................................

Friday, November 04, 2005

٭
من یه دختر می شناسم که تی شرت قرمز تنش بود.
موهاش مشکی بود. پوستش خیلی سفید بود. چشماش برق می زد.
خوب می خندید. شلوارش مشکی بود.
وقتی دولا می شد آت و آشغالا رو جمع کنه از یقه تی شرت مشکیه
یه شکاف می دیدم ناز تر از خود هوس.
هم سن خودم بود.
کس نبود. با مزه بود. دلم نمی خواست بکنمش. دلم میخواست پیشش
باشم. که اتفاقا بودم. خنده هاش منو به خنده مینداخت.
ازش برام یه کمربند مونده.
وقتی پتو رو دوره صورتش می پیچید و لبخند میزد
دلم میخواست تو همچین صحنه ای بمیرم.

بعد از یک سال و اندی دیدمش.
تی شرت قرمزه نبود. مو هاش های لایت بود. شلوار مشکیه پاره پوره شده بود.
برنزه شده بود و با یه عالمه آرایش. انگار لنزها نمیزارن که
چشما برق بزنن. خنده هاش سنگین شده بود.
کس شده بود. بیشتر دلم می خواست بکنمش تا کنارش بشینم.
ازش برام همون کمربنده مونده ،
پر از اشک.

یه هو یادش افتادم.
همین.



........................................................................................

Wednesday, November 02, 2005

........................................................................................

Friday, October 28, 2005

٭
و اندک ساعاتی در جمعه ها
وقتی تنم می لرزد
انگار حفره حفره تنم داد می زند
تو ضعیفی



........................................................................................

Thursday, October 27, 2005

٭
گذشت اون زماني كه دلم مي خواست
با شلوار داغون لب پنجره بشينم و پا تكون بدم.
گذشت زماني كه كي دونستم پا تكون دادن يعني چي.
يادش بخير...
زماني آدم بودم.



٭
جمع بستن 17 با 4 رو ترجیح میدی یا
جمع بستن 18 با 5 رو ?



٭
من بي غيرتم مامان.
اون قدر بي غيرت كه آب دهنم رو قورت بدم
و چشم به عقربه هاي ساعت بدوزم.



٭
كفر مي گويم.
همه جا فرياد مي كشم كه خدا نيست.
و مي شنوم.
خوب مي شنوم :
صداي ماليده شدن دست هاي خدا
به هم.
پ.ن. كجايي ولادمير



٭
در صندوق خاک خورده احساسات رو سفت بستم و نشستم روش.
پرژکتور آبی رو روی من گرفته بودن. با چشمای وق زده به مردم بیرون
نور آبی نگاه می کردم. مردمی که صندوق برای احساسات نداشتند.
احساستشون رو به کف دست می مالیدند و به پستونا پرس می کردند
یا احساسات رو میذاشتن توی کونشون که موقع قدم زدن توی خیابون
این ور و اون ور بره.



........................................................................................

Wednesday, October 26, 2005

٭
استعدادی که حروم نشود
حماقت است.



........................................................................................

Tuesday, October 25, 2005

٭
Please Debora.
Open the door.



٭
1. عمو لک لک همزاد "چه گوارا" رو در بین اسکیمو ها انداخت.
2. پدر و مادر اسکیمویی ٍ همزاد چه گوارا اسم جد بزرگ "گوان"
رو روی اون گذاشتند.
3. گوان وقتی 20 ساله شد شروع به صحبت های انقلابی کرد.
4. در 22 سالگی همه اسکیموها به این نتیجه رسیدند که گوان
گنگ و لال است و طبق قوانین جد بزرگ باید قبیله رو ترک و
با خرس سفید زندگی کنه.
5. یک سال بعد تمام خرس های قطب شمال برخلاف عادتشان
زمستان را کاملا بیدار ماندند و به خرد کردن یخچال ها پرداختند.



٭
این دستمال رو بگیر
تو هیچ وقت دستمال نداری
حتی در بحرانی ترین لحظات زندگیت



٭
هی دخترایی که دوست دارین طرف وحشی وحشی باشه
کجایین که ببینین اهلی اهلی شدم.
کجایین ببینین دیگه کیر ندارم.
نیستین ببینین شبها مثله یه بزغاله آروم به خواب میرم.
آروم شدم.
آروم.
حالا هی بگو بده بخورم.
پ.ن
آرامم...
آرام تر از نبض یک مرده.



٭
تنگ ها را یک ذره بیشتر آب کنید.
بگذارید یک وجب بیشتر زندگی کنند.



٭
یه قرار وبلاگی می زاریم.
اگه تعداد به 5 تا رسید
یه گروه راک هم می زنیم.



٭
هر روشنفکری وقتی پنیر میره زیر ناخونش حداقل
چند ثانیه فکر می کنه بخورم؟ نخورم؟ یا چی؟



٭
قدم هامو رو زندگی می زارم و میرم.
جا پاهامو میبینی و لبخند می زنی
و
می دونی که نیستم.
همون طوری که من به جاپاهای اونایی که جلوم
هستند لبخند می زنم
و
می دونم که اونا هم هیچ وقت نیستند.



٭
یه بار که دوم دبیرستان بودم خواب دیدم
که تو یک دشت فراخ 2 ،3 تا زرافه خیلی قد بلند
دارن برگ درخت می خورند.
وقتی از خواب بیدار شدم دیدم آبم اومده.
چیزی که آزارم میده اینه که نگاه اون زرافه
دومیه بعد از چند سال هنوزاز یادم نرفته.
سیاهی چشمای بزرگش از پشت خیسی
اشک مانند بهم زل زده بود و خیلی آروم برگ ها رو می جوید.
فکر کنم 100 سالم بگذره این نگاه یادم نمیره



٭
دروغ ها جای خاطرات قدیمی را می گیرد.
بی چاره نوه های ما.



........................................................................................

Friday, October 21, 2005

٭
همه مردم دنیای صنعتی شده در حال کپک زدن بودند به جز سه نفر
زن و مردی که روی یخ پاتیناژ می رقصیدن
و پسر نابالغی که با تمام بلوغ آن دو رو نگاه می کرد.



٭
Open the door, Deborah



٭
جریان این مادرهایی که بعد از های لایت کردن
حموم مین دیدین؟
وقتی لباس نصفه و نیمه تنشون هست و به آرامی
گردون رو خشک می کنندو چنان آبشار زرین رو
با غرور شونه می کنند که هر موجود زنده ای تا
شعاع 3 متری احساس اسفل السافلین بودن می کنه
دیدین اون موقع حتی جواب سوال ها رو نصفه نیمه میدن
دیدین که احساس زیبایی داره خفشون می کنه
دیدین مادرای بچه های اول دبستانی چقدر احمقن؟



........................................................................................

Saturday, October 15, 2005

٭
تو گوشه تاریک حموم رو خیسی می شینم و
با دود های سیگارت بلند بلند فکر می کنم.
اونقدر بلند فکر می کنم که دود ها همه فکرامو
می فهمن و بعد
و بعد پخش می شن تو هوا.
...
خدا سرفه ای کرد و گفت
خفه شو.



٭
چه برسه به الان که تک تک سلول های
تنم رو یک پارچه "چشم" می بینم.
چشمایی با عنبیه بزرگ سیاه
که مرتب به چپ و راست حرکت می کند.



٭
Soundtrack همه تبلیغات بیمه البرز رو بهم بدین.
میخوام وقتی شبها دارم سگ پرسه می زنم
امکان معجزه ای باشه که تبدیل به یک ژلاتینی خاکستری نشم.

امضا:
لاکپشتی مرده در باران



٭
نشد که بخوام Connect شم و یاده فیلمه U-Turn نیفتم.



........................................................................................

Saturday, February 05, 2005

٭
ghashang tarin chizi ke didam barfe
albatte be in khater inja nayoomadam
p.n. kos nane type farsi ham nadare
kasi ye pesare khoshgel baraye karkardan ba pcish nemikhad?



........................................................................................

Archives

07/04   08/04   09/04   11/04   02/05   10/05   11/05   12/05   01/06   02/06   03/06   04/06   05/06   06/06   07/06   08/06   09/06   10/06   11/06   12/06   01/07   02/07   03/07   04/07   05/07   06/07   07/07   09/07   02/08   03/08   02/10   03/10   04/10   05/10   06/11   11/11   02/12  

Home