Malasema |
Thursday, December 29, 2005
٭ طرف مادرش ميميره
........................................................................................سياه مي پوشه مادرشو تو قبر مي زاره ميره ختم و اينا ولي گريش نمياد چند روز بعد كه مي خوابه صبح بلند ميشه و مي بينه مادرش ديگه نيست كه صداش كنه ديگه اون نيست اوني كه براش صبحانه درست مي كرده اوني كه هي مي گفته ديرت شده و اون موقع مي فهمه كه مادرش مرده و گريه مي كنه گريه مي كنه تا جايي كه حالش به هم ميخوره و ميره بيمارستان من مامانم حالش بده الان برام صبحانه درست نمي كنه صبح آروم بلند مي شم لباس مي پوشم و مي رم روز به روز فاصله مون بيشتر ميشه و روز به روز بيشتر ميميره و من هنوز گريه نكردم Link Archives07/04 08/04 09/04 11/04 02/05 10/05 11/05 12/05 01/06 02/06 03/06 04/06 05/06 06/06 07/06 08/06 09/06 10/06 11/06 12/06 01/07 02/07 03/07 04/07 05/07 06/07 07/07 09/07 02/08 03/08 02/10 03/10 04/10 05/10 06/11 11/11 02/12
|