Malasema




Friday, November 04, 2005

٭
من یه دختر می شناسم که تی شرت قرمز تنش بود.
موهاش مشکی بود. پوستش خیلی سفید بود. چشماش برق می زد.
خوب می خندید. شلوارش مشکی بود.
وقتی دولا می شد آت و آشغالا رو جمع کنه از یقه تی شرت مشکیه
یه شکاف می دیدم ناز تر از خود هوس.
هم سن خودم بود.
کس نبود. با مزه بود. دلم نمی خواست بکنمش. دلم میخواست پیشش
باشم. که اتفاقا بودم. خنده هاش منو به خنده مینداخت.
ازش برام یه کمربند مونده.
وقتی پتو رو دوره صورتش می پیچید و لبخند میزد
دلم میخواست تو همچین صحنه ای بمیرم.

بعد از یک سال و اندی دیدمش.
تی شرت قرمزه نبود. مو هاش های لایت بود. شلوار مشکیه پاره پوره شده بود.
برنزه شده بود و با یه عالمه آرایش. انگار لنزها نمیزارن که
چشما برق بزنن. خنده هاش سنگین شده بود.
کس شده بود. بیشتر دلم می خواست بکنمش تا کنارش بشینم.
ازش برام همون کمربنده مونده ،
پر از اشک.

یه هو یادش افتادم.
همین.



........................................................................................

Archives

07/04   08/04   09/04   11/04   02/05   10/05   11/05   12/05   01/06   02/06   03/06   04/06   05/06   06/06   07/06   08/06   09/06   10/06   11/06   12/06   01/07   02/07   03/07   04/07   05/07   06/07   07/07   09/07   02/08   03/08   02/10   03/10   04/10   05/10   06/11   11/11   02/12  

Home