Malasema




Sunday, September 16, 2007

٭
خداوند نیمکت را آفرید
خداوند فرد اول را آفرید
خداوند فرد دوم را آفرید
خداوند فرد سوم
خداوند مکث کرد
خداوند ایستادن را آفرید
خداوند فرد سوم را آفرید



........................................................................................

Saturday, July 07, 2007

٭
زني كه تا حالا ارگسم نشده



........................................................................................

Tuesday, June 26, 2007

٭
از ضعف مي خوابي؟
آخرشم يه روز از ضعف ميميري ؟
تا شايد يه دنياي ديگه
از ضعف يكي ديگه به دنيا بياي ؟



........................................................................................

Friday, June 22, 2007

٭
تو بچگي تهديد مامانم اين بود كه از خونه بيرونم ميكنه تا نمكي شم
يه بار سر يه چيزه تخمي واقعا اين كار و كرد؛ كسخلي بود زمان خودش
يه پسر 8 ساله
دست راستش يه گوني سفيد نون خشك
دست چپ بقچه لباس
(بقچه لباس هم بهم داد)
هيچ خواهش و خايه مالي نكردم، تخمم نبود
وقتي راه افتادم تو كوچه به اين فكر مي كردم
كه خيابوناي بالاي كوچه چندان نون خشك ندارن
و خيابونا پايين كوچه مون كر كثيف تر ان
ولي كوچه هاي مستقيم خوب نون خشك دارن
بايد خوب كار كنم و نمكي كاردرستي بشم
چند سال ديگه كه ميتونم با پولام يه گاري بخرم
تصادفي امكان داره مامانم در يه خونه رو باز كنه
منو ببينه و بفهمه چه گهي خورد، و پشيمون بشه

همونطور كه به سر كوچه نزديك مي شدم
خوشحال بودم كه يه روز
مامانم پشيمون ميشه
و همين كافي بود



........................................................................................

Wednesday, June 20, 2007

٭
بوي هر آلتي ديوونم ميكنه
حتي مال خودم



........................................................................................

Monday, June 18, 2007

٭
سعيد احسان زاده نام شاعريست
شاعري كه هيچ جايزه ادبي نبرده
و در هيچ فراخواني هم شركت نكرده
حتي كتابي هم منتشر نكرده
چندان هم معروف نيست
فقط من ميدانم شاعر است و زنش- وقتي جوان بود
اطرافيانش مي پندارند سعيد احسان زاده كارمند است
آخرش هم متوجه اشتباه شان شدند
و او را بازنشسته كردند
تا با خيال آسود بسرايد



٭
از لاو كنترل شده بدم ميايد
كنترل نشده اش هم به گا مي دهدم



٭
خوشبختانه هر قدر هم خانم دكتر داف باشد
افكار آدمي بر طلق هاي سياه راديولوژي ثبت نشود



٭
از افتخاراتش اين بود كه سه تا دوست پسر اين لاو دارد
بيچاره نميدانست همش پيداكردني نيست
ساختني ست



........................................................................................

Sunday, June 03, 2007

٭
به كسي كه بش نرسيده؛ sms نزينين "به من رسيد"
مبين گفت اينو بزار تو وبلاگت



........................................................................................

Thursday, May 31, 2007

٭
فرق من و تو اينه
من از سكته قلبي مي ميرم
تو همينطوري



........................................................................................

Saturday, May 26, 2007

٭
به من رسيده
خوب هم رسيده دوستان
من به قويترين جايي كه بتوانم تصور كنم نشسته ام

باور كنيد اينجا، اين بالا‌، اين اوج
نه كسي دربند خيرات حلوا هست
و نه كسي پيدا مي شود كه حس ِ كردن داشته باشد، آن هم آپولو، آن هم در هوا
باور كنيد اينجا، اين بالا، اين اوج
چيزي نيست

آسوده از خواب برخيزيد
آسوده سگ دو بزنيد و روزمرگي داشته باشيد و بياساييد
آسوده به گا برويد و آسوده تر بميريد
آسوده از خيابان رد شويد و بدانيد هيچ خبري نيست برادران

زندگي با تمام پيچيدگي‌هايش برايم در دو سه خط چكيده
يا بايد
به قول كامو چيزي پيدا كنم كه بتوانم خود را نثار آن كنم.
برايش بميرم و با تكان خوردن مژه‌اش
براي خودم يك جنگل كاج فكر تيز كنم.
بايد آنقدر برايش بروم كه يكي شوم.
يا بايد
قوي باشم و خودم را بپرستم كه دلم جايي نيفتد
و "چيز" يك كاموي ديگر باشم. كه دردي ندارد ولي
لذتي هم نيست كه اگر باشد قابل مقايسه با قبلي نيست.
شايدم انتخاب بين عشق و عزت نفس باشد.

من به عشق زنده ام و حاضرم برايش هرچه بكنم
چرا كه آمده ام براي يكي شدن، پس اولي ؟ نخير آقا. كيرمم دهنت.
اين حتي برخلاف قوانين بين الملل است. مگر نديديد هر ميوه اي
هسته اي براي تف كردن دارد؟ و هر جا سطل آشغالي
اين جنده پير خسته تر از آن است كه در قبال عشق و دنياي فاضله و رويايي‌اش كون ناقابلش را تقديم كند.
اين جنده به اين فكر افتاده دادن بس است، كمي از پول دادن هايم را خرج كنم.
نيچه پيرتر از اين حرفا بود كه دستي به سيبيلاش كشيده غر غر كنان گفت:
"همه، قدرت رو مي پرستند." يه ساعت بعدش به صندلي تكيه داد و با پوزخند گفت:
"ارزش احساسات به شدتش نيست، به مدتشه." به قهوه موكاي رو ميز نگاه كرد و گفت:
"تنها چيز پايدار، مجاز شاعرانه هست." از اين به يعد سكوت كرد.
والتين والزيتون كه من هم آدم بودم. از بالاي كوه افتادم. به جاي ريسمون از زنجير استفاده مي كنم. حالا يا سياه يا سفيد.

آسوده به وسايل ارتباط جمعيتان نگاه بيندازيد كه چيزي انتظارتان را نمي‌كشد.
آنچه انتظارش را مي‌كشيد فقط در خودتان پيدا مي شود.

چيزي را پنهان نكرده باشم، شما كه از خودمون هستيد،
حتما خودتان هم فهميده‌ايد كه من كوني هستم، آن هم چه كوني
باز اين حشر و قلقلك در كونم مي‌آيد كه دوستش بدارم و با كله بپرم تو چاله
كه به گا بدهم باز چيز هاي نداشته ام را، با اين كه همه حرفاي بالا را مي‌دانم
اين جنده پير زيادي مي داند و زيادي نميدانم مي گويد، گويي آلتش خل هم هست
براي نوشتن اين پست كثيف زندگيم را به گا دادم
نميدانم، شايد اغراق شده و حتي سنگين باشد
شايد هم خيلي بديهي بود و من نميدانستم
به هر حال اگر شما غير از اين در دامن داريد
بخيل كه نيستيم، نوش جونتان، مرا هم دعا كنيد

منابع و مراجع پيشنهادي:
هنرمند گرسنگي، كافكا، داستان كوتاه
ماريادوس‌پراسه‌رس، ماركز، داستان كوتاه
وبلاگ اين و اين پست
اين كه شوك بودم چرا من ننوشتم

مراجع و منابع خيلي پامنقلي گفتم و شايد ربطي نداشته باشن
حتي به هم، ولي از همينا سوال مياد



........................................................................................

Sunday, May 13, 2007

٭
آدم هاي قوي نمي نويسند
آدم هاي قوي نوشته مي شوند
لا به لا
ي
پستها



........................................................................................

Wednesday, April 04, 2007

٭
يه شب رفتم بام تهران
تا اگه زلزله اومد از شهر زير پام عكس بگيرم
وبا گرون ترين عكس قرن، پولدار بشم.
زلزله نيومد.



٭
باتري MP3-Player كه داره تموم ميشه
داري واسه آهنگ ميميري
و دلت ميخواد صداشو بازم بيشتر كني
و هر چقدر كه صداشو بيشتر كني بيشتر احتمال ميره كه صدا قطع شه
مثله يه رابطه
كه خيلي حولشي، ولي نبايد تنهاييشو به گا بدي
ديدين اين عاشق خفنا چه خوب صدا رو قطع مي‌كنند؟
آدم اگه سالم باشه كه آهنگ گوش نميده با باتري كم كه
چه ميدونم، ميره جروبحث مي‌كنه سره كرايه تاكسي



........................................................................................

Monday, April 02, 2007

٭
بزي جون بزبزي جون دور نشي از مامانت
نكنه گرگ سياه چنگ بزنه به شاخت
بزي جون دوس ندارم چشماتو غم بگيره
دوس دارم بازي كني دوروبره مامانت
آي بزي جون بزي جون
نازنازي جون نازي جون

(بزي در جواب:)
از همه بهتر مامان منه
طلا و گوهر مامانه منه
فرشته آااااسمونا كه رو زمميينه
مامانه منه

پ.ن.


بزك تو ميدوني
تو ميدوني وقت بهار
كمبزه با چي مياد
هي بُزبزي جون فكرشو مي‌كردي من چند روز ديگه برم مكه؟
در حالي كه هيچ خدايي ندارم؟
بزي جون آخه وقتي داشتم به ننم مي‌گفتم ديدم داره سكته مي‌كنه،
تو كه نمي‌خواي ننه من با اون شكم گرد و اون ناف بامزه‌اش سكته كنه؟
آفرين، منم برا همين گفتم ننه جون شوخي كردم، درسته من شاشيدم تو پيامبر و .. ولي
خدا كه دارم، تازه به چه بزرگي.. اينقدر، بعد دستامو تا جايي كه ميتونستم باز كردم
مامانم كه مادرقهوه تر از اين حرفاس؛
تو چشام نگا كرد و لبخند زد بي پدر،
خب هرچي باشه اون بامزه‌ترين ناف اين حوالي رو داره
بزي جون وقتي دوم دبستان بودم مامانم تو چشام نگاه مي‌كرد
و نمره ديكته رو پيش‌بيني مي‌كرد
هميشه هم درست مي‌گفت، همين كارارو كرد كه نافش اونطوري شد ديگه
اين ننه ما اگه آدم بود كه يا مي‌رفت با اون خواستگار قبل بابام ازدواج مي‌كرد
يا مي‌رفت از اين پرستاراي جنده روشنفكر مي‌شد
اين اني هم كه ريده همينطوره،
بزي جون امروز واسه عيدي رفتم خونه فاميلاي بابام بعد شش سال
باورت ميشه؟ اگه تو هم يه امانت 290 هزار تومني گم مي كردي
شاخ و ريشتو مي‌فروختي چه برسه به بكارت روابط
بعد بزي جون اونجا كه فاميلا نشسته بودن خوب نگاشون كردم
هر چند هم صحبت كم بود ولي بوي گند شخصيتش رو خوب حس مي كردم
بزي دلم گرفت، چقدر شبيه من بودن، مخصوصا اون غرور كيريش
از بس حالم بد شده بود كه هي در و ديوارو نگا كردم تا آخرش زنش گفت
تمام اينا مال افريقاست، هر سفر كه مياد يه چيزي مياره؛
اون لبخند هم نزد فقط به تلويزيون نگاه كرد مثه من
بزي ترسيدم منم اونطوري بشم، بزي ترسيدم منم اونطوري باشم
بزي فك مي‌كردم سفر يه پوسته است مثل تمام روزمرگي ها
كردم كردم ، نبود
بازم دلم مي خواد برم
دلم مي‌خواد بازم هي برم
اونقدر كه توي سواري نفر بغلي رو شونم خوابش ببره
و من و راننده تو سكوت شب حميد عسگري گوش كنيم و نترسم از اينكه جاي وابيدن ندارم
و فك كنم چقدر خوشبختم من
اونقدر برم كه وقتي مي‌ميرم كسي خبر مردنم رو با تلفن به بعدي نگه
طوري كه وقتي مي‌ميرم عابرا با تعجب نگاه كنند
و با توجيه اينكه حتما خوابه از كنارم رد شن
بزي من بدم مياد بميرم بقيه نظرشونو در موردم بدن
يا حتي حالت صورت تغيير كنه يا حتي پشت تلفن آه بكشن
بزي تو كه بزي نمي ترسي ولي من مثه سگ مي‌ترسم
كه بزرگ شم و همينطور حرومي باشم
مي‌ترسم كه بازم سوراخ كونم معلوم باشه
بزي تازگي ها مستي هم درد منو دوا نمي‌كنه
و درد هايده رو
بزي ميدوني چند وقت بود نگفته بودم تازگي‌ها؟
بزي خب كمي خوشحالم بزي جون ولي بد پير شدم
اين عكسو نگاه كن، سياوش بم داد، نگاش مي كنم بهترم
آلبوم جديد Blackfield و هي گوش مي‌دم ، اينم سياوش داد
ميخواستم ليريك End of World رو بزارم اينجا كه ديدم اون زودتر اشاره كرد؛ مادرجنده
يادي از مبين هم بكنيم نصفه شبي
آخ بزي چقدر با دوستامم حس بهتري دارم،
بزي جون من تو زندگيم اونقدرا كه به موز فك كردم به خيار فك نكرده بودم
فك كنم اشتباه كردم
مامانم هم همينطور
حتي شايد هايده هم



........................................................................................

Thursday, March 22, 2007

٭
مريض بعدي اومده بود تو وايساده بود
دكتر گفت چرا ؟
زنه نگاهي به من كرد و زد رو دستش و رو به دكتر گفت :
آقاي دكتر جووناي امروز دل مرده ان.
دكتر نگاشو انداخت رو برگه نسخه
منم فكر كردم ديره واسه جواب دادن.

مامان بزگم طوري كه بخواد جواب سوالي رو بده گفت : به اين ميگن رشته پولو.
از قديم رسم بود روز اول عيد مي خوردن كه رشته امور دستشون بياد.
بعد خنديد.
رو به مامانم كه تو اشپزخونه كردم و پرسيدم : سبزي پولو پس چي بود ؟
مامانم گفت : نه اون شبه قبله عيده، اين روز عيد.
گفتم واسه چي ؟
مامان بزرگم گفت: تا رشته امور دستت بياد.
بعد خنديد.

اومدم خونه.
باز هم.
آره باز هم. شروع كردم آهنگ گوش دادن.
به اين فكر افتادم كه اس‌ام‌اس بزنم
The time has come for me to pay,
For yesterday, when I was young.
به خودم گفتم از رو بدبختي نيست اين ؟
گفتم نمي‌دوم ؛ اگه هم باشه اهميتي نداره و به چند نفر كه دلم خواست زدم
مي‌دونستم قرار نيس حالم بهتر بشه، كه نشد.
يه اس ام‌اس اومد ؛ يعني جواب كدومشون ؟
هيچ كدوم، يكي ديگه بود
Bidari?Nazaret chie?Berim?
زدم
Berim
وقتي داشتم جواب مي دادم حالم خوب بود.



........................................................................................

Tuesday, March 20, 2007

٭
حسرت گذشته اي رو مي خورم كه در تمام اوقاتش به اميده آينده بودم



٭
من مي دانم پدر هر چه فهميده تر باشد گاو تر است
مي دانم كه يك پدر فهميده هيچ وقت جواب سلامت را نمي‌دهد و
يا گوشي را بدون خداحافظي قطع مي‌كند
من مي دانم يك پدر فهميده كسشعر نمي‌گويد
اصلا نمي گويد
رو كاناپه لم مي دهد و روزنامه اش را مي خواند و هرز گاهي گوشه چشمي به تلويزيون مي اندازد محض عادت
يك پدر فهميده وقتي لم مي دهد دنيا به جفت خايه هايش نيست
فكر هاي پدارانه خودش را دارد
من پدر نداشتم
دقيق تر بگويم داشتم ، دو سال
از كجا معلوم آن پدر ديلاق با موهاي فرفري و عينك ته استكاني فهميده باشد ؟
در تمام عكس ها كه يقه اش باز و كمي پشم و و يك سيبيل با نمك
و چشماني كه حماقت دو عالم در ان ديده مي شود
نمي دانم پدرم فهميده بود يا نه
از مادرم كه مي پرسم مي گويد
توقع داري چه بگويد ؟ خب مادر است، يك جواب مادرانه مي دهد و يا حتي با چند خاطره تزيين‌اش مي‌كند
ولي پدر ...
ولي خوب مي دانم پدر فهميده يعني چه
من پدر نيستم
اگر هم باشم فهميده نيستم ، شايد اينجا جرئت كنم قبول كنم
من مردي هستم كه خوب بلدم ابرو هايم را گره بيندازم و سرم رو بلند كنم و اصلا به روي خودم نيارم
من خوب بلدم اداي يك پدر فهميده را در بياورم و به روي خودم نياورم
به روي خودم نيارم كه از كونم ريق مي چكد
كه شلوارم خيس شده
كه مادرم شبها مرا عق مي زند
كه هيچ گهي نشدم
كه حوصله‌ام را ندارم



........................................................................................

Monday, March 05, 2007

٭
بچگي وقتي فاميلا از خارج مي اومدن
احساس مي كرديم بايد يه كار خاصي بكنيم
آخرش اينكه مي رفتيم اونجامونو به هم نشون مي داديم



٭
در تمناي عق بعدي
فلاش بك هم مي خوره به تمام زندگيت
از صفر سالگي تا



........................................................................................

Saturday, February 24, 2007

٭
مي باره
حالا يا چيك چيك بارون مون
يا تيك تيك ساعت م



٭
اونقدر كم حرف و بي ميل شدم كه حتي حرفي برا نزدن ندارم
واسه همين حرف مي زنم



٭
آسانسور دانشگا چي ؟



........................................................................................

Thursday, February 22, 2007

٭
خدايا چنان كن سرانجام كار
كه تو خشنود باشي و ما رستگار



٭


وقتي مي خوام دل خوش كنم
مي بينم هيچي ندارم كه بشه بش آويزون شد
مي بينم كه همه چيزو بردن ؛ همه چي رو
ياده شماعي زاده مي كني
گيتارمو با خودت نبر
و ياد مي كني
و باز ياد مي كني
ياد زماني كه همه چيزو بردن
و باز ميري
جاي چندان دوري كه نه
باز ميري
همين حوالي
مثلا به گا



........................................................................................

Sunday, February 11, 2007

٭
به خودتون عطر miracle مي زنين سكسي شين ؟
شب هم به پيتزاتون سس مي زنين خوشمزه تر شه ؟
آره خب... روزگار سختيه



٭
از اون بچگي دوس داشتم حيوون خونگيم يه خرس باشه
يه خرس گنده و پشمالو
كه وقتي دلم بگيره بغلم مي كنه
گيرم كه كونيم



٭
We four brothers
And two sisters
Circling around her, on and on
Around our flower's mother

Every day, one by one
Bring her to the home
Circling around her, on and on
We became drunken and crazy
[Sergik said]

My flower's son
He likes so he sings for me
[His mum said, twice]



٭
چرا همه ميخوان همديگرو بكنن و
راننده تاكسي با نگاش مي خواد جرت بده
چرا هر چي كون دافا تنگ تر ميشه روابط كيري تر ميشه
آيا چرا بوي كير مياد همش و با نفرت احساس قدرت مي كني ؟
چرا ديگه چيزي نمونده ؟ چرا همه چيزو بردن؛
هيچي نداريم؛ لختيم
چرا همه نميان با هم دوس باشيم
مثه دومادو عروس باشيم
دنبال دمب خروس باشيم ؟

گوآن خنده تلخي كرد
تلخي كرد و گفت :
اي آقا..
اين روزا با ايران رادياتور
كي ديگه ميره تو غار ؟



........................................................................................

Sunday, February 04, 2007

٭

كافكا ميگه هيشكي قد من سقوط آدمو درك نكرده
آقاي يوزف.ك اگه داره
اين روزا به دنيا بياد
تا بش بگم كه يه مَن ماست چقدر داره
يا تخم يا كره




٭

من احساساتمو پيدا كردم
تو لوله مري
پايين حلق
نرسيده به معده
به خدا




٭

هم عشق بايد دو طرفه باشه
هم طرفت




........................................................................................

Wednesday, January 31, 2007

٭

بعدش حموم نرفتم
نه عجله اي براي ريست شدن داشتم
نه انگيزه اي




........................................................................................

Friday, January 26, 2007

٭

مي بي ني ؟
هيچي تغيير نكرده
هيچي هيچي
هيچ چ.. چرا خب
يه چيز تغيير كرده
ديگه آخرين سيگار پاكتمو خودم مي كشم
همين




........................................................................................

Wednesday, January 24, 2007

٭

مي شود به پشت بوم رفت و
به قاعده شب آهنگ گوش داد
نه چندان كسي رو دوست داشت
نه چندان هم كسي رو دوست نداشت
تكيه داد و با پوزخند همه چي رو نگاه كرد
همه چي رو
همه چي همه چي
همه همه چي همه همه
همه همه همه چي
ه ميم ه چي رو




........................................................................................

Tuesday, January 23, 2007

٭

- خفه شو دستو پا نزن
خيلي قشنگ بشين يه جا
به گا تو برو




........................................................................................

Monday, January 22, 2007

٭

صبح بلند شدم؛ كمي به سقف نگاه كردم.
دو تا خميازه با داد زدم. زير سماور رو روشن كردم.
يه سيگار روشن كردم. از تو پنجره يه پسر ديدم كه مشق ننوشته راهي مدرسه بود
رفتم كه بشاشم كيرمو ديدم كه باش ديشب جق زدم. ياد تو افتادم.
دلم گرفت.




٭

دخترك باز گريه كرد
باز اشك هايش را پاك كرد
باز پيرهن سفيد پوشيد و
-پيش خودمان بماند- كمي هم آرايش كرد
و آوازي خواند
آوازي آرام و كوتاه
آوازي زمزمه كرد تا غم ها را از دلش بشويد
دخترك فكر كرد بهتر است بخوابد
دخترك خوابيد
به همان نرمي
به همان سپيدي
به همان ي




........................................................................................

Thursday, January 18, 2007

٭

ایا به من فکر می کنی
چنانکه اغلب
من به تو فکر می کنم ؟
چون تو همیشه ساعت داری
و ان را به خودت اویزان کرده ای
طبیعی است که فکر کنم تو زمان صبح هستی :
با موهای بلوندت در ساعت 8:30
و دو سینه درخشانت در 11:17 و
صذای گل سرخ خنده ات در 5:30
می دانم که درست می گویم

*ريچارد براتيكان




........................................................................................

Friday, January 12, 2007

٭

لطفا كمي ديگر ازم ببريد
بلكه بالاخره تمام شوم




٭

آدماي باهوش خيلي احساساتي ان
آخه اونقدرا هم با هوش نيسن




٭

من از كوزه ساختن مي ترسم
مي ترسم اگه از درد و رنجم كوزه بسازم
همه كوزه را ببينند و عاشقم شوند
از ميان همه محبوبم پرواز كند و در آغوشم گيرد
و درد و رنجم را ازم بگيرد و خوشحالم كند
و آنوقت من مي ترسم كه ديگر نتوانم كوزه بسازم
به همين خاطر من از كوزه ساختن مي ترسم




........................................................................................

Tuesday, January 02, 2007

٭

من ميگم عقل يه زائده بدنه
من ميگم كه عقل تا جايي خوبه كه وسيله هس
من ميگم اون وقت كه عقلت از دستت در بره و بزرگ و بزرگ تر شه
بازخواستت كنه و به بغض بندازتت و بار هر كج نگاهي ان ترين فلسفه ها رو توليد كنه
بازم بزرگ شه مثه ديلدو ، بيفته به جونه كونت ، مادرت گاييدس
من ميگم
من ميگم عقل يه زائده بدنه
من خيلي زر مي زنم
من آدم عاقلي هستم




٭

هيچي بخاري پيكان نميشه




٭

And I without any particularly reason ran , I just ran.




٭

گوآن گفت آب جق كوده واسه درخت تنهايي
گفتم كود كه جامده
گوآن چيزي نگفت
خيلي خسته بود.




٭

يه فيلم كهن ديدم كه يه صحنه داف كهن ميره جلو كتابخونه دست مي كشه به كتابا
خانوم خونه با لبخنده مليح ميگه :
- Do you like books?
داف كهن پس از مكثي كوتاه با خوشحالي ميگه
- yes, yes.




........................................................................................

Archives

07/04   08/04   09/04   11/04   02/05   10/05   11/05   12/05   01/06   02/06   03/06   04/06   05/06   06/06   07/06   08/06   09/06   10/06   11/06   12/06   01/07   02/07   03/07   04/07   05/07   06/07   07/07   09/07   02/08   03/08   02/10   03/10   04/10   05/10   06/11   11/11   02/12  

Home