Malasema




Sunday, September 12, 2004

٭
اول دبیرستان فکر می کنی تنها تو توی کلاس هستی که جق می زنی و چقدر با بقیه فرق داری.
چقدر بقیه از لذت هایی که و می بری بی خبرن. یه ذره می گذره. با 4 تا آدم حرف می زنی. تیکه تخمی سر کلاس میندازی و ملت حال می کنن. بعد می فهمی تو تنها پسری هستی که توی کلاس کمتر از بقیه جق می زنی. مهمونت میکنن بر و بچ و مهمون می کنی. دعوا هم میکنی و عین خر کتک می خوری. بهترین دوستات یواش یواش از همین مدرسه بیرون میان و فاب می شین. سال دوم که بشه دیگه با همه رفیقی. با همه حال میکنی و بقیه هم با تو. 4 تا آدم خوب هم هستن که همینجوری دلت میخواد به گا برن. اخراج از کلاس هم ااینقدر عادی شده که اون ناظم هم نمی پرسه واس چی میری بیرون کلاسی؟ مشاوره مدرسه هم که خیلی ادعای روشن فکری می کنه و باهات صحبت میکنه و تو هم کثیف ترین اعترافات زندگی تو می کنه و اونم طوری جلوه می ده که خیلی طبیعیه و تو هم لبخند میزنی که واقعا خوشحال هستی که یک نفر هست که به داد ما برسه. مشاوره مدرسه یه تیکه پارچه سبز بهت میده که به دستت ببندی و اعمال شیطانی رو کنار بزاری. خیلی معصومانه پارچه رو به مچ دست راستت هم می بندی. شاید اون مشاور مهربون خودش می دونست انجام اعمال شیطانی با یک مانع مذهبی و احساس بیشتر گناه لذت رو چند برابر می کنه. رو زمین میشینی و به ستون تکیه میدی و ته مونده ساندویچ یه یارو رو گاز می زنی و به مچ دست بقیه بچه ها نگاه میکنی که همه یه پارچه سبز دارن.
واقعا لذت بخش بود. دبیرستان. وقتی سال دوم بودم عقب کلاس ادای روندن کامیون رو در میاوردم. بچه ها می خندیدن. اصلا برام خنده دار نبود ولی در میاوردم که حال کنن. کلا زیاد دلقک بودم. خوشم میاد که خودمو به حماقت و نفهمی بزنم. انگار که هیچی نمیدونم و خرم. شاید به خاطر همین کارا بود که سیب زمینی شدم و غیرت رو تو کونم کردم. منظورم فقط تعصب و مذهبی یا ناموسی نیست. کلا زندگی. اصلا چرا اینا رو میگم ؟سال سوم بود که کم کم لب ما به سیگار هم خورد . ولی حتی دوستام هم نمیدونستن. یعنی برای اینکه بگم ما هم باحالیم و اینا نه. اصلا. هر موقع خونه خالی می شد همه کس می کردن ؛ من عشقم این بود که لخت راه برم و اگه پولی در کار باشه زنگ بزنم پیتزا بیارن و شب ساعت 12 با آهنگ شروع کنم ظرفای شب قبل رو بشورم.سیگار هم با دلستر! ساعت 2 اینا هم جارو برقی می کشیدم و حدس می زدم همسایه پایینی فحش خواهر میده یا مادر. راستی همون سال دوم بود که دستم به دختر خورد. خیلی بد بود. یا من بلد نبودم یا اون یا هر چیزه دیگه. سال سوم حس می کردم اگه گی بازی در بیارم خیلی آدم خفنی هستم. یه هفت نفری می شدن که به هم لب می دادیم. چلپ چلپ. هیچ وقت اقرار نکردم که بدم میاد. هیچ وقت نگفتم که من تا 10 سالگی لیوان دهنی دیروز خودمو نمی خوردم و حالا کونو هوا کردم. البته الان خوب دیگه بدم نمیاد . یعنی نه خوشم میاد نه بدم. شاید بشه گفت نحوه درست لاش بازی رو میدونم . کی باید جنده شی و کی باید کسکش. نه بابا.. از کجا بدونم. این چت و اینترنت و اینا خیلی کمکم کرد. مخصوصا چت. سرعت رشد کردنم رو زیاد کرد. از اون آدمی که پی-ام میداد و خوشمزگی می کرد که دختر 13 ساله باهاش دوست بشه تبدیل شدم به.. به چی ؟ نمیدونم. یه چیزی غیر از اون. خسته شدم فعلا.



........................................................................................

Archives

07/04   08/04   09/04   11/04   02/05   10/05   11/05   12/05   01/06   02/06   03/06   04/06   05/06   06/06   07/06   08/06   09/06   10/06   11/06   12/06   01/07   02/07   03/07   04/07   05/07   06/07   07/07   09/07   02/08   03/08   02/10   03/10   04/10   05/10   06/11   11/11   02/12  

Home