Malasema




Wednesday, January 31, 2007

٭

بعدش حموم نرفتم
نه عجله اي براي ريست شدن داشتم
نه انگيزه اي




........................................................................................

Friday, January 26, 2007

٭

مي بي ني ؟
هيچي تغيير نكرده
هيچي هيچي
هيچ چ.. چرا خب
يه چيز تغيير كرده
ديگه آخرين سيگار پاكتمو خودم مي كشم
همين




........................................................................................

Wednesday, January 24, 2007

٭

مي شود به پشت بوم رفت و
به قاعده شب آهنگ گوش داد
نه چندان كسي رو دوست داشت
نه چندان هم كسي رو دوست نداشت
تكيه داد و با پوزخند همه چي رو نگاه كرد
همه چي رو
همه چي همه چي
همه همه چي همه همه
همه همه همه چي
ه ميم ه چي رو




........................................................................................

Tuesday, January 23, 2007

٭

- خفه شو دستو پا نزن
خيلي قشنگ بشين يه جا
به گا تو برو




........................................................................................

Monday, January 22, 2007

٭

صبح بلند شدم؛ كمي به سقف نگاه كردم.
دو تا خميازه با داد زدم. زير سماور رو روشن كردم.
يه سيگار روشن كردم. از تو پنجره يه پسر ديدم كه مشق ننوشته راهي مدرسه بود
رفتم كه بشاشم كيرمو ديدم كه باش ديشب جق زدم. ياد تو افتادم.
دلم گرفت.




٭

دخترك باز گريه كرد
باز اشك هايش را پاك كرد
باز پيرهن سفيد پوشيد و
-پيش خودمان بماند- كمي هم آرايش كرد
و آوازي خواند
آوازي آرام و كوتاه
آوازي زمزمه كرد تا غم ها را از دلش بشويد
دخترك فكر كرد بهتر است بخوابد
دخترك خوابيد
به همان نرمي
به همان سپيدي
به همان ي




........................................................................................

Thursday, January 18, 2007

٭

ایا به من فکر می کنی
چنانکه اغلب
من به تو فکر می کنم ؟
چون تو همیشه ساعت داری
و ان را به خودت اویزان کرده ای
طبیعی است که فکر کنم تو زمان صبح هستی :
با موهای بلوندت در ساعت 8:30
و دو سینه درخشانت در 11:17 و
صذای گل سرخ خنده ات در 5:30
می دانم که درست می گویم

*ريچارد براتيكان




........................................................................................

Friday, January 12, 2007

٭

لطفا كمي ديگر ازم ببريد
بلكه بالاخره تمام شوم




٭

آدماي باهوش خيلي احساساتي ان
آخه اونقدرا هم با هوش نيسن




٭

من از كوزه ساختن مي ترسم
مي ترسم اگه از درد و رنجم كوزه بسازم
همه كوزه را ببينند و عاشقم شوند
از ميان همه محبوبم پرواز كند و در آغوشم گيرد
و درد و رنجم را ازم بگيرد و خوشحالم كند
و آنوقت من مي ترسم كه ديگر نتوانم كوزه بسازم
به همين خاطر من از كوزه ساختن مي ترسم




........................................................................................

Tuesday, January 02, 2007

٭

من ميگم عقل يه زائده بدنه
من ميگم كه عقل تا جايي خوبه كه وسيله هس
من ميگم اون وقت كه عقلت از دستت در بره و بزرگ و بزرگ تر شه
بازخواستت كنه و به بغض بندازتت و بار هر كج نگاهي ان ترين فلسفه ها رو توليد كنه
بازم بزرگ شه مثه ديلدو ، بيفته به جونه كونت ، مادرت گاييدس
من ميگم
من ميگم عقل يه زائده بدنه
من خيلي زر مي زنم
من آدم عاقلي هستم




٭

هيچي بخاري پيكان نميشه




٭

And I without any particularly reason ran , I just ran.




٭

گوآن گفت آب جق كوده واسه درخت تنهايي
گفتم كود كه جامده
گوآن چيزي نگفت
خيلي خسته بود.




٭

يه فيلم كهن ديدم كه يه صحنه داف كهن ميره جلو كتابخونه دست مي كشه به كتابا
خانوم خونه با لبخنده مليح ميگه :
- Do you like books?
داف كهن پس از مكثي كوتاه با خوشحالي ميگه
- yes, yes.




........................................................................................

Archives

07/04   08/04   09/04   11/04   02/05   10/05   11/05   12/05   01/06   02/06   03/06   04/06   05/06   06/06   07/06   08/06   09/06   10/06   11/06   12/06   01/07   02/07   03/07   04/07   05/07   06/07   07/07   09/07   02/08   03/08   02/10   03/10   04/10   05/10   06/11   11/11   02/12  

Home