Malasema




Friday, October 28, 2005

٭
و اندک ساعاتی در جمعه ها
وقتی تنم می لرزد
انگار حفره حفره تنم داد می زند
تو ضعیفی



........................................................................................

Thursday, October 27, 2005

٭
گذشت اون زماني كه دلم مي خواست
با شلوار داغون لب پنجره بشينم و پا تكون بدم.
گذشت زماني كه كي دونستم پا تكون دادن يعني چي.
يادش بخير...
زماني آدم بودم.



٭
جمع بستن 17 با 4 رو ترجیح میدی یا
جمع بستن 18 با 5 رو ?



٭
من بي غيرتم مامان.
اون قدر بي غيرت كه آب دهنم رو قورت بدم
و چشم به عقربه هاي ساعت بدوزم.



٭
كفر مي گويم.
همه جا فرياد مي كشم كه خدا نيست.
و مي شنوم.
خوب مي شنوم :
صداي ماليده شدن دست هاي خدا
به هم.
پ.ن. كجايي ولادمير



٭
در صندوق خاک خورده احساسات رو سفت بستم و نشستم روش.
پرژکتور آبی رو روی من گرفته بودن. با چشمای وق زده به مردم بیرون
نور آبی نگاه می کردم. مردمی که صندوق برای احساسات نداشتند.
احساستشون رو به کف دست می مالیدند و به پستونا پرس می کردند
یا احساسات رو میذاشتن توی کونشون که موقع قدم زدن توی خیابون
این ور و اون ور بره.



........................................................................................

Wednesday, October 26, 2005

٭
استعدادی که حروم نشود
حماقت است.



........................................................................................

Tuesday, October 25, 2005

٭
Please Debora.
Open the door.



٭
1. عمو لک لک همزاد "چه گوارا" رو در بین اسکیمو ها انداخت.
2. پدر و مادر اسکیمویی ٍ همزاد چه گوارا اسم جد بزرگ "گوان"
رو روی اون گذاشتند.
3. گوان وقتی 20 ساله شد شروع به صحبت های انقلابی کرد.
4. در 22 سالگی همه اسکیموها به این نتیجه رسیدند که گوان
گنگ و لال است و طبق قوانین جد بزرگ باید قبیله رو ترک و
با خرس سفید زندگی کنه.
5. یک سال بعد تمام خرس های قطب شمال برخلاف عادتشان
زمستان را کاملا بیدار ماندند و به خرد کردن یخچال ها پرداختند.



٭
این دستمال رو بگیر
تو هیچ وقت دستمال نداری
حتی در بحرانی ترین لحظات زندگیت



٭
هی دخترایی که دوست دارین طرف وحشی وحشی باشه
کجایین که ببینین اهلی اهلی شدم.
کجایین ببینین دیگه کیر ندارم.
نیستین ببینین شبها مثله یه بزغاله آروم به خواب میرم.
آروم شدم.
آروم.
حالا هی بگو بده بخورم.
پ.ن
آرامم...
آرام تر از نبض یک مرده.



٭
تنگ ها را یک ذره بیشتر آب کنید.
بگذارید یک وجب بیشتر زندگی کنند.



٭
یه قرار وبلاگی می زاریم.
اگه تعداد به 5 تا رسید
یه گروه راک هم می زنیم.



٭
هر روشنفکری وقتی پنیر میره زیر ناخونش حداقل
چند ثانیه فکر می کنه بخورم؟ نخورم؟ یا چی؟



٭
قدم هامو رو زندگی می زارم و میرم.
جا پاهامو میبینی و لبخند می زنی
و
می دونی که نیستم.
همون طوری که من به جاپاهای اونایی که جلوم
هستند لبخند می زنم
و
می دونم که اونا هم هیچ وقت نیستند.



٭
یه بار که دوم دبیرستان بودم خواب دیدم
که تو یک دشت فراخ 2 ،3 تا زرافه خیلی قد بلند
دارن برگ درخت می خورند.
وقتی از خواب بیدار شدم دیدم آبم اومده.
چیزی که آزارم میده اینه که نگاه اون زرافه
دومیه بعد از چند سال هنوزاز یادم نرفته.
سیاهی چشمای بزرگش از پشت خیسی
اشک مانند بهم زل زده بود و خیلی آروم برگ ها رو می جوید.
فکر کنم 100 سالم بگذره این نگاه یادم نمیره



٭
دروغ ها جای خاطرات قدیمی را می گیرد.
بی چاره نوه های ما.



........................................................................................

Friday, October 21, 2005

٭
همه مردم دنیای صنعتی شده در حال کپک زدن بودند به جز سه نفر
زن و مردی که روی یخ پاتیناژ می رقصیدن
و پسر نابالغی که با تمام بلوغ آن دو رو نگاه می کرد.



٭
Open the door, Deborah



٭
جریان این مادرهایی که بعد از های لایت کردن
حموم مین دیدین؟
وقتی لباس نصفه و نیمه تنشون هست و به آرامی
گردون رو خشک می کنندو چنان آبشار زرین رو
با غرور شونه می کنند که هر موجود زنده ای تا
شعاع 3 متری احساس اسفل السافلین بودن می کنه
دیدین اون موقع حتی جواب سوال ها رو نصفه نیمه میدن
دیدین که احساس زیبایی داره خفشون می کنه
دیدین مادرای بچه های اول دبستانی چقدر احمقن؟



........................................................................................

Saturday, October 15, 2005

٭
تو گوشه تاریک حموم رو خیسی می شینم و
با دود های سیگارت بلند بلند فکر می کنم.
اونقدر بلند فکر می کنم که دود ها همه فکرامو
می فهمن و بعد
و بعد پخش می شن تو هوا.
...
خدا سرفه ای کرد و گفت
خفه شو.



٭
چه برسه به الان که تک تک سلول های
تنم رو یک پارچه "چشم" می بینم.
چشمایی با عنبیه بزرگ سیاه
که مرتب به چپ و راست حرکت می کند.



٭
Soundtrack همه تبلیغات بیمه البرز رو بهم بدین.
میخوام وقتی شبها دارم سگ پرسه می زنم
امکان معجزه ای باشه که تبدیل به یک ژلاتینی خاکستری نشم.

امضا:
لاکپشتی مرده در باران



٭
نشد که بخوام Connect شم و یاده فیلمه U-Turn نیفتم.



........................................................................................

Archives

07/04   08/04   09/04   11/04   02/05   10/05   11/05   12/05   01/06   02/06   03/06   04/06   05/06   06/06   07/06   08/06   09/06   10/06   11/06   12/06   01/07   02/07   03/07   04/07   05/07   06/07   07/07   09/07   02/08   03/08   02/10   03/10   04/10   05/10   06/11   11/11   02/12  

Home